خلاصه داستان قسمت آخر سریال یاغی

ساخت وبلاگ

<a href='/last-search/?q=قسمت'>قسمت</a> <a href='/last-search/?q=آخر'>آخر</a> <a href='/last-search/?q=سریال'>سریال</a> <a href='/last-search/?q=یاغی'>یاغی</a>

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت آخر سریال یاغی به کارگردانی محمد کارت  و تهیه کنندگی سید مازیار هاشمی را خواهیم داشت! با ما همراه باشید. سریال یاغی روایتگر درامی پر فراز و نشیب از سفر یک قهرمان است که شخصیت های متنوعی از طبقات مختلف اجتماعی در مسیر با او همراه می شوند یا برایش مانع می تراشند، یاغی باید از مرز درد و خستگی عبور کند.

قسمت آخر سریال یاغی

رحمان سر جاش نشسته و به او میگه نمی دونم چرا بابای تو رو کشت ولی اون واسه من همیشه بابا بود و تو هر چقدم بگی، نمی تونیمن و از اون متنفر کنی که طلا بهش التماس می کنه و میگه متنفر نشو، فقط نذار زندگی منم تو همین نا کجا آیاد تموم بشه که رحمان بالرز اسلحه را روی طلا می کشد و به سمت او شلیک می کند، اما هدفش طلا نیست و همان جا کنار او می نشیند و با گریه بهش میگه،می گم که کشتمت و گریه می کند...

بعد از جا اومدن حالشون، با هم به سمت هتل راه می افتند و رحمان بهش میگه که بچه های تیم نباید ببیننت، من میرم وسایلتو میارم،مدتی این جا بمون تا من بفهمم بین بهمن و مجلل چه اتفاقی افتاده، اون موقع به بهمن میگم زنده ای و بر می گردی، طلا در سکوت فقطبه حرف های او گوش می دهد و هیچی نمی گوید...

بهمن در خانه زیر دوش است و زخم هایش از کتک هایی که از آدم های اکبر مجلل خورده را می شوید...

جاوید و جعفری با هم به سراغ پلیس اینترپول رفته اند و مسئله را توضیح می دهند، پلیسی که آن جا است؛ میگه طبق نقشه و نامه بازیهای لازم باید این نقشه به تمیز ترین شکل ممکن پیش بره و تو ایران ما به سر دسته بریم و این ها هم لینک هایی که اینجا در این حجممواد جا به جا می کنند، برسند...

جاوید در اتاقش با ابرا چت می کند و به کوله گوشه اتاقش که پر از مواده نگاه می کند و حال خوشی ندارد، ابرا هم تو حال خودش استو به گوی جادوییش نگاه می کند...

روز بعد جاوید با ابرا و خانواده اش بیرون می رود و داخل یک کافی شاپ دور هم جمع شده اند، پدر و مادر ابرا حسابی به او محبت میکنند و بابت این که به این جا رسیده بهش افتخار می کنند... جاوید با کلی دست دست کردن و مقدمه چینی و با بغض ابرا را از مادر وپدرش خاستگاری می کند و مدالش را هم به ابرا می دهد، پدر ابرا هم شروع به صحبت می کند و می گوید وصف عشق شما دو تا از اونور دنیا تا این ور دنیا اومده بود، که ما باور نمی کردیم ولی شما بهمون ثابت کردین و مام هیچ مشکلی نداریم...

جاوید هم کلی خوشحال میشه و میگه با این که خیلی هول هولی شد، باید می دیدمتون ولی چون چند ساعت دیگه پرواز دارم باید برم و ازآن ها خداحافظی می کند و با ابرا با هم بیرون میرن با کلی گریه از هم خداحافظی می کنند، جاوید هم بهش میگه وقتی کارم تموم شدهمه چیو بهت میگم که ابرا میگه اگر این سری زود نیای، من میام که جاوید میگه مطمئنم زود زود همو می بینیم و به سمت هتل می رود...

همه بچه های هتل به همراه اعضای فدراسیون و رحمان به سمت هال می روند، بچه های تیم تو مسیر با بهمن ویدئو کال می کنند و اوبهشون گفته تصادف کرده تا چهره اش شک بر انگیز نباشه و می خواد پر انرژی باشن تا تو فرودگاه مراسم با شکوه براشون بگیرند...

بچه های تیم ملی به فرودگاه رفته اند که یک تی اس ای سیاه پوست به سمتشون میره و آن ها را از مسیر دیگه ای می برد تا نیاز به ردشدن از گیت اصلی را نداشته باشند، رحمان باهاشون نمیره و میگه من از همین طرف میام و تو هواپیما می بینمتون...

پلیس ها همه آن ها را زیر نظر دارند و مراقب اند تا عملیات به خوبی انجام بشود...

بهمن به همراه اکبر مجلل در مسیر فرودگاه است، اکبر مجلل به خاطر این که با بهمن شریک شده از گذشته اش حرف می زنه و میگه مناز بچگی دلم می خواست بزرگ ترین سازنده کاسه توالت بشم و این زمانی شکل گرفت که مادرم روی کاسه توالت قدیمی خورد زمین و ازچند جا دست و پاش شکست، ما بدبخت بودیم، بدبخت ترم شدیم ولی الان اون سنگ توالت تو بهترین جای خونمه...

قبل از فرودگاه ماشین اکبر مجلل

بچه های تیم ملی به ایران رسیده اند که یکی آن جا قصد داره بچه ها از بخش سی آی پی خارج بشن که دو تا از ماموران لباسشخصی او را دستگیر می کنند، بچه ها به مسیر خودشون ادامه میدن و کمی جلوتر چند نفر با حلقه گل به استقبالشون میرن و خبرنگارها با بچه ها به خصوص جاوید، مصاحبه می کنند...

اسی قلک همه بچه محل ها به همراه رفیقای جاوید را به فرودگاه برده و خانواده ی باقی اعضای تیم هم آن جا هستند...

اسی قلک کلی برای جاوید معرکه گرفته و از خوبی های بهمن خان می گوید که بهمن میگه یه سری هدیه هم برای بچه های تیم در نظرگرفته شده و آن ها را به همراه رحمان به پارکینگ می برد...

بهمن به رحمان میگه که

آن ها مشغول جا به جا کردن کیف ها هستند که

پلیس ها به دنبال ماشین آن ها هستند ولی بهشون نمی رسند و هم چنان در تعقیب و گریز اند، بهمن داخل ماشین روی جاوید اسلحه میکشد، پلیس ها به او دستور ایست می دهند ولی بهمن سمت یکی از پلیس ها شلیک می کند و به مسیرشون ادامه می دهند، آن ها داخلجاده خاکی می زنند و پلیس ها هم چنان دنبالشان می روند که بعد از مدتی ماشین آدم های اکبر مجلل چپ می کند...

جاوید در بیمارستان بستری شده و حالش اصلا خوب نیست، پلیس ها با اعضای فدراسیون حرف می زنند و به آن ها میگن که رحمان بهقتل آقای رستمی اعتراف کرده و تازه پلیس های اینترپول جنازه او را پیدا کرده اند اما بهمن که سر دسته باند است، همه گونه همدستیرا حاشا می کند..:

اعضای فدراسیون کشتی اصرار دارند که سریع تر این موضوع علنی بشه اما یکی از پلیس ها میگه تا تموم شدن تحقیقات و دستگیریتمام اعضای باند ما نمی تونیم این کار و بکنیم چون جون تمام بچه ها تو خطره...

عاطی و حامد در بیمارستان هستند، خلیل و یکی دیگه از دوستای او به آن جا رفته اند تا بالای سر جاوید باشن که عاطی کمی استراحتکنه ولی او میگه که خودم باشم خیالم راحت تره، جاوید در اتاقش به هوش آمده است و چشمش را باز می کند و شروع به گریه کردن میکند...

اسی قلک و بچه محل ها مشغول چراغونی کردن محل هستند و اسی همه جا می دوعه و تاکید می کنه که همه کارشون و خوب انجام بدنو امشب معاون شهردار منطقه میاد و سور امشب و مهمون ایشونیم...

جاوید و عاطی و حامد در ماشین هستند، عاطی کلی قربون صدقه جاوید میره ولی جاوید اصلا تو حال خودش نیست و تو سکوت بهحرف های او گوش می دهد... بلاخره آن ها به محل می رسند، بچه های محل جلوی ماشین می رقصند و بزرگ تر ها هم جشن راهانداخته اند و جلوی پای جاوید گوسفند سر می برند، جاوید بغض کرده از ماشین پیاده میشه و تک تک رفیقاشو بغل می کند و معاونشهردار منطقه گل دور گردن جاوید می اندازد و همه اسم او را صدا می کنند و می رقصند، جاوید به سمت علی گرگین و حمید می رود وآن ها را هم بغل می کند...

اسی قلک بالای منبر رفته است و بعد از کلی سر سلامتی دادن، خبر تاسیس باشگاه کشتی تو منطقه که قولشو از حاج آقا ضیافت پورگرفته را می دهد...

بچه محل ها جاوید را روی دست راه می برند و هر کسی به نوعی خوشی و شادی خودش را بروز می دهد، جاوید با بغض به آن ها نگاهمی کند، عمه اش هم آن جا است و با خجالت و افتخار برای او دست می زند و نگاهش می کند...

نوشته خلاصه داستان قسمت آخر سریال یاغی اولین بار در بلاگ جدول یاب. پدیدار شد.

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 116 تاريخ : شنبه 2 مهر 1401 ساعت: 13:39