خلاصه داستان قسمت ۲۴۲ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

ساخت وبلاگ

<a href='/last-search/?q=قسمت'>قسمت</a> ۲۴۲ <a href='/last-search/?q=سریال'>سریال</a> <a href='/last-search/?q=ترکی'>ترکی</a> <a href='/last-search/?q=خواهران'>خواهران</a> و <a href='/last-search/?q=برادران'>برادران</a>

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۲۴۲ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

[caption id="attachment_225528" align="aligncenter" width="2306"]قسمت ۲۴۲ سریال ترکی خواهران و برادران قسمت ۲۴۲ سریال ترکی خواهران و برادران[/caption]

خلاصه داستان قسمت ۲۴۲ سریال ترکی خواهران و برادران

عمر به تریا میره و به سوزی میگه میدونم واست سوال شده که چرا گفتم بیای اینجا ولی واسم سواله واقعا باید بدونم که چرا این کارو کردی! میتونستی خیلی راحت بگی من از یکی دیگه خوشم اومده از هم جدا بشیم انقدر سخت بود؟ سپس باهمدیگه بحث میکنن که سوزی از حرفاش ناراحت میشه و با گریه بهش میگه تو حق نداری با من اینجوری حرف بزنی! صرب به اونجا میاد و میگه باز تو چیکار کردی که اشک این دخترو درآوردی؟ دفعه آخرت باشه سری بعد زنده ات نمیزارم! سوزی با عمر دعوا میکنه و میگه تو حق نداری هرجور که میخوای باهام رفتار کنی! سپس دست صرب را میگیره و میگه دیگه هرجور که میخوای برداشت کن و از اونجا میرن. ارجان به خونه شنگول میره و میگه اومدم بهتون یه خبری بدم شنگول با ترس میگه نکنه پول کشیدی رو پارچه ها! او میگه نه اومدم بگم سفته هاتون دیگه دست آن خانمه! آیلا وارد میشه و میگه ازتون میخوام سر موعد پرداخت کنین وگرنه میندازمت تو زندان پولمو سر وقتش میخوام و از اونجا میره.

تولگا به گوشیش مدام نگاه میکنه و میگه پس چیشده؟ چرا خبری از زهرا نیست از صبح کلی پیام دادم بهش! باید یه چیزی میگفت حداقل همان موقع زهرا بهش زنگ میزنه و میگه از صبح زن داداشم منو به هوای عروسی فردا گرفته به کار نمیزاره اصلا تنها بشم! تولگا میگه یه راه دیگه واسه فرار کردنت وجود داره اگه موافقی میتونیم اونو انجام بدیم زهرا میگه هرکاری باشه انجام میدم تولگا شروع میکنه واسش توضیح دادن. شب دوروک میره به باشگاه که میبینه یاسمین اونجاست و مادرش هم میاد اونجا بعد از تمرین نباهت میگه ما میخوایم بریم سالاد بخوریم تو هم بیا باهم بریم اما دوروک میگه من نمیام ولی وقتی نباهت اصرار میکنه باشه ولی بزارین به آسیه زنگ بزنم اول اونا جا میخورن و نباهت میگه ازش اجازه میگیری؟ او تایید میکنه و میگه آره چون به خاطر شماها به اشتباه فکر کرده من با یاسمین سر و سری دارم او تصویری به آسیه زنگ میرنه و ازش اجازه میگیره آسیه جا میخوره و میگه یعنی اگه بگم نه نمیری؟ او میگه معلومه که نه آسیه میگه پس نرو او قبول میکنه و میگه فردا تو مدرسه میبینمت و به طرف خونه میره. آسیه خوشحال میشه و به آیبیکه میگه آشتی کردیم. فردا تو مدرسه تولگا برای دوستاش نقشه فرار زهرارو تعریف میکنه و ازشون میپرسه اونا هم هستن یا نه اونا تایید میکنن.

عمر بعد از مدرسه میره به خونه احمد تا در نبود اونا با یاسمین درس تمرین کنه. آسیه و آیبیکه و افرا به خونه زهرا میرن و به آیتن میگن از دوستای زهران و نمیخوان تو این روز تنهاش بزارن و میخوان آماده اش کنن. آنها زهرا را میدن و برک و اوگولجان سوار ماشینشون میکنن تا برن سریعا محضر که زهرا با تولگا ازدواج کنه که اینجوری نتونه دیگه اون مرد باهاش ازدواج کنه. وقتی آسیه و افرا میخوان برن از خونه داداش زهرا و داماد به خانه میان و اونا تو اتاق گیر میکنن و میگن چجوری از اینجا بریم! عمر تو خونه یاسمین چشمش به زیرزمین میوفته و حرف های آسیه تو ذهنش مرور میشه او به وانجا میره و با گشتن اونجا میگه الکی ذهنم بهم ریخته بود اینجا بیشتر از ۱۰ دقیقه نمیشه موند اصلا! موقع رفتن چشمش به داروی مادربزرگش اونجا میوفته و به خودش میگه حق با آسیه بوده! او چشماش پر از اشک میشه. شوال از صدایی که شنیده از انباری میپرسه کی اونجاست؟ عمر بیرون میره و باهاش دعوا میکنه شوال اول زیربار نمیره اما در آخر اعتراف میکنه که انجام داده عمر بهش میگه میرم به پلیس همه چیزو میگم شوال میگه مدرکی نداری نمیتونی! عمر میگه راستی میگی پس همون زجریو میکشی که مامانبزرگم کشید! او شوال را تو انباری میندازه و در را قفل میکنه و میره. خانواده شوال هم همگی تو مسیر ساپانجا هستن و تا آخر هفته قرار نیست بیان شوال تو انباری گریه اش میگیره و گوشه ای میشینه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

نوشته خلاصه داستان قسمت ۲۴۲ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر اولین بار در بلاگ جدول یاب. پدیدار شد.

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 69 تاريخ : شنبه 10 تير 1402 ساعت: 13:41