قصه کودکانه دست از تلاش برندار جوزفین

ساخت وبلاگ
4.1/5 - (24 امتیاز)

برای شنیدن قصه اندکی صبر کنید و بعد از بارگذاری پلیر روی دکمه پلی کلیک کنید

افزودن به علاقه مندی ها

جوزفین پنگوئن کوچولوییه که در سرزمین های همیشه یخ زده و برفی زندگی می کنه.سرزمین هایی که حتی تو تابستون هم برفی و یخ زده هستن بچه ها.پنگوئن های زیادی اونجا زندگی میکنن ولی جوزفین بیشتر وقت خودش رو با بقیه حیوونا میگذرونه.دوستان جوزفین بازی های هیجان انگیز زیادی بلدن.خرگوش های قطبی که دوستای جوزفین بودن به اون اسکی روی یخ یاد دادن و جوزفین از اینکه می دید چقدر یادگیری این بازی آسونه تعجب کرده بود.

بعضی موقع ها بعد از یک مسابقه اسکی سرعت روی یخ، اونا از روی کوه های یخی سر می خوردن و داخل آب شیرجه میزدن تا خنک بشن.این کار خیلی برای اونا هیجان انگیز بود.
دوستای جوزفین همه جور کاری می تونستن انجام بدن و جوزفین هیچوقت از اینکه اون کار هار و انجام بده نمی ترسید. جوزفین به سرعت یاد می گرفت و در زمان کوتاهی می تونست مثل اونا بازی کنه.

حتی اگر اون کار بازی بدمینتون یا بوکس بود. یا حتی اگر مسابقه سرعت روی یخ بود.جوزفین همیشه لحظات بسیار خوبی رو با دوستاش میگذروند.

یک روز جوزفین برای اسکی روی آب رفته بود و همه پنگوئن ها هم داشتن به اون نگاه می کردن. پدر و مادرش در حالیکه به اون نگاه می کردن سرشون رو از ناراحتی تکون می دادن و آرزو می کردن که اون هر چی زودتر شبیه بقیه پنگوئن ها بشه.

یک روز پنگوئن ها چیزی دیدن که به سختی می تونستن اون رو باور کنن. در آسمان دو پرنده دریایی به همراه جوزفین در حال پرواز بودن.
پدر جوزفین با دیدن این صحنه گفت:” اون به اندازه کافی از این کارها کرده.حالا زمانش رسیده که جوزفین به مدرسه بره و کارهایی که پنگوئن ها انجام میدن رو یاد بگیره.”
مادر جوزفین هم گفت:” بله ، من دیگه نمی تونم بهش اجازه بدم که از این کارها بکنه”

همون شب پدر و مادر جوزفین با اون صحبت کردن. مادر جوزفین بهش گفت :” ما می دونیم تو چقدر بازی کردن رو دوست داری و چقدر با مهارت بازی می کنی ، ولی چیزهای دیگه ای هم وجود داره که تو باید اونا رو یاد بگیری”
پدر جوزفین گفت :” ما فردا تو رو به مدرسه خانم پینگوانا می بریم.اون بهترین معلم رقص پنگوئنی توی تمام دنیاست.”
جوزفین گفت :” پدر ، من نمیخوام به مدرسه رقص برم.من نمی خوام رقص یاد بگیرم.”
پدر جوزفین با جدیت گفت :”تو به مدرسه می ری و هر چی که من میگم انجام میدی”

خانم پینگوانا از اینکه جوزفین به کلاس اون اومده بود خیلی خوشحال بود و فکر می کرد که جوزفین رقاص خوبی میشه.اون به جوزفین گفت که باید خوب تمرین کنه.
جوزفین با خودش گفت :” تمرین ، به نظر خیلی جالب نمیاد”
خانم پینگوانا گفت:” امروز تو کلاس می خوایم رقص پروانه انجام بدیم.فکر کنید پروانه زرد رنگی هستین که از روی گلی به روی گل دیگه ای بال می زنین وپرواز می کنین.”
جوزفین مدت طولانی ای درگیر پوشیدن کفشهاش بود و در حیرت بود که یک پروانه چطور بال می زنه و پرواز می کنه.
بالاخره اون توی کلاس حاضر شد ، ولی هر چقدر تلاش می کرد نمی تونست به درستی مثل پروانه باشه.

بعد از کلاس جوزفین احساس خیلی بدی داشت و در حالیکه به سمت خونه شون می رفت کفش های رقصش رو روی زمین می کشید و با خودش فکر می کرد:”چه کار بی فایده ای ،فکر کنیم که پروانه هستیم”

روز بعد اونها در کلاس تمرین رقص اردک می کردن. جوزفین دوباره نمی تونست مثل یه اردک باشه. بعد از مدرسه جوزفین در حالی که با خستگی به سمت خونه شون میرفت با خودش فکر می کرد:” رقص اردک از رقص پروانه هم سخت تره،من از اینکه کارهایی که تو اونا مهارت ندارم رو انجام بدم بدم میاد و متنفرم”

روز بعد جوزفین تمام سعی خود را کرد تا رقص گل رو به درستی انجام بده ولی اون بیشتر شبیه علف های پژمرده شد.
جوزفین بیشتر از این نمی تونست منتظر بمونه تا کلاس تموم بشه به همین خاطر از کلاس خارج شد.اون ناراحت بود و می خواست تنها باشه. اون با خودش فکر می کرد:” من هیچوقت نمی تونم پنگوئن موفقی تو کلاس باشم. من یک بد شانس واقعی ام.” اون آب بینی ش رو بالا کشید و دو قطره اشک از چشماش افتاد پایین.جوزفین در حالی که گریه می کرد گفت :” به پدر و مادر و دوستام چی بگم؟دوستام وقتی بفهمن من چقدر تو کلاس ضعیف هستم به من می خندن”

سیل در حالی که عو عو می کرد گفت :” ما این کار رو نمی کنیم”
همه دوستای جوزفین دور اون جمع شدن. شیر دریایی گفت :” تو تمام تلاشت رو می کنی و کسی نمیتونه بیشتر از این از تو توقع داشته باشه”
خرس قطبی گفت :” یادگرفتن کارهای جدید زمان زیادی طول می کشه”
خرگوش قطبی گفت :” دست از تلاش برندار جوزفین.” و همه با هم گفتن:” تو میتونی،ما همه می دونیم که تو می تونی اون کار رو به خوبی انجام بدی”
جوزفین مطمئن نبود که می تونه اون کار رو انجام بده،ولی با این حال به خاطر حس خوبی که پیدا کرده بود از دوستاش تشکر کرد.

روز بعد خانم پینگوانا گفت :” امروز می خوایم خرگوش قطبی باشیم”
اون آهنگ گذاشت و پنگوئن های کوچولوآماده شدن. خانم پینگوانا گفت :” یک دو سه،یک دو سه، حالا شروع کنین مثل خرگوش قطبی بپرین”

جوزفین به دوستاش ، خرگوش های قطبی فکر کرد و گفت:” من میدونم چطوری خرگوش قطبی باشم”
و اون بهترین خرگوش قطبی توی کلاس شد.

خیلی زود بقیه پنگوئن ها به دنبال جوزفین به راه افتادن.خانم پینگوانا هم که از پرش خرگوش های قطبی خوشش اومده بود به اونها پیوست. وقتی آهنگ تموم شد همه جوزفین رو تشویق کردن .یکی از هم کلاسی های جوزفین گفت :” پرش خرگوش های قطبی ، سخت تر از همه رقص هاست ، وقتی تو می تونی اون روانجام بدی پس بقیه رقص ها رو هم می تونی انجام بدی”
خانم پینگوانا گفت :” عزیزم به کارت و تلاشت ادامه بده، تو استعداد خوبی داری ”
بعد از کلاس همه هم کلاسی های جوزفین می خواستن اون رو همراهی کنن.

جوزفین اونا رو به ملاقات دوستاش برد و به هم بازی های قدیمیش گفت :” من فکر می کنم الان وقت اونه که شما چیز جدیدی یاد بگیرین،شاید اولش سخت باشه ولی بعدش کم کم آسون و سرگرم کننده می شه”
بعدش جوزفین و سایر پنگوئن ها به بقیه حیوانات رقص پنگوئنی رو نشون دادن.

همه حیوونا به جز شیر دریایی که از دامن رقصش خوشش نمیومد، دوست داشتن رقص پنگوئنی رو یاد بگیرن و انجام بدن.

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 156 تاريخ : دوشنبه 23 خرداد 1401 ساعت: 20:30