دارن شو، وایرد — سال ۲۰۳۰ است، یک عصر آرام تابستانی. من و دختر شانزدهسالهام، درحالیکه با عینکهای واقعیت افزودهمان به ستارهها نگاه میکنیم، قدمزنان خیابان محلهمان را پایین میرویم. بالای سرمان آسمان باشکوهِ شب صاف و بیابر است؛ اطلاعاتی دربارۀ ستارههای دوردست که بهشکل صور فلکی، ازجمله اسب بالدار یا پگاسوس، گِرد هم نشستهاند به این آسمان اضافه شده است. از قضا من در کلاسهایم از افسانۀ پگاسوس برای آموزش درسهایی از زندگی استفاده میکنم. لحظۀ زیبایی است.کمی بعد، از مقابل حصاری چوبی میگذریم که روی آن انواع و اقسام توهین و ناسزا ردیف شده است. من آن دیوارنویسها را از پشت عینکم میبینم اما دخترم، که عینکش تنظیمشده تا محتواهای نامناسب را فیلتر کند، نه؛ و درنتیجه، متوجه هم نمیشود که چرا چهرۀ افراد دور و برش با دیدن آن دیوار در هم میرود.من از امکان آن تجربۀ اول (آسمان شب و ستارهها) هیجانزده میشوم، اما نگران بخش دوم ماجرا هستم. قدردانم که میتوانم دختر نوجوانم را از برخورد با محتوایی ناپسند حفظ کنم، اما این را هم میفهمم که مهم است بتوانیم با هم دراینباره حرف بزنیم که چرا بعضی کلمات و کارها به دیگران آسیب میزنند. اگر بچهها هیچوقت با چنین کلمات و کارهایی روبهرو نشوند، نمیتوان چنین مکالمهای داشت.ما به قدمزدن ادامه میدهیم و مرد جوان بیخانمانی را میبینیم که جلوی مغازه گدایی میکند. اینجا نقش کنترلی که والدین باید انجام دهند بغرنجتر می&zwnj, ...ادامه مطلب