کارل اریک فیشر، گاردین — روی تخت دراز کشیدهام که سروصداها بلند میشود. در راهرو سرک میکشم و میبینم که تازهوارد با رویز جروبحث میکند. تلفنی آهنی، از همانهایی که در گوشۀ خیابانها پیدا میشود، درست جلوی در گذاشته شده است. رویز، پیرمرد مهربانی که لغزشهای مکرر و بازگشت به مصرف مواد و بستریشدن روحیهاش را تضعیف و شانههایش را خم کرده، میخواهد با خانوادهاش صحبت کند، ولی تازهوارد از چند ساعت پیش که آمده شیدا و بیقرار است و تحمل شنیدن جوابِ نه را ندارد. میبینم که تازهوارد، درحالیکه زیر لب غر میزند و تهدید میکند، با قهر به طرف دیگر راهرو میرود. بعد، از فاصلۀ دور فریادی هشدارآمیز سر میدهد و دوباره پیدایش میشود تا رویز را از جلوی تلفن کنار بکشد.کارکنان سریعاً مهارش میکنند و خوشبختانه کسی آسیب جدی نمیبیند. تحت تأثیر قرار گرفتهام. سعی میکنم روی دفترچه یادداشتم تمرکز کنم ولی ذهنم ناآرام است. ۲۹ساله هستم و دارم با ماژیک چیزی مینویسم (خودکار مجاز نیست). میخواهم بدانم چطور از پزشک تازهکاری که وارد دورۀ دستیاریِ روانپزشکی در دانشگاه کلمبیای نیویورک شده بود تبدیل شدم به بیماری روانی در بِلویو، بیمارستان دولتیِ بدنام شهر.بلویو مترادف است با حادترین موارد بیماری روانی، و من اکنون در طبقۀ بیستم ساختمان، که نزدیکِ طبقۀ آخر است، در بندِ تشخیصِ دوگانه۱ حبس شدهام. اینجامحل مراقبت از کسانی است که علاوه بر مشکلات روانی دچار سوءمصرف مواد نیز هستند. چند نفر از اساتیدی را که برای گذراندن د, ...ادامه مطلب