داستان کودکانه خانه جدیدی برای جغد

ساخت وبلاگ
4.5/5 - (44 امتیاز)

برای شنیدن قصه اندکی صبر کنید و بعد از بارگذاری پلیر روی دکمه پلی کلیک کنید

افزودن به علاقه مندی ها

یکی بود یکی نبود . روی یک درخت چنار بلند و سرسبز کلی پرنده زندگی می کردند. طوطی، گنجشک ، بلبل ، چکاوک و کلی پرنده دیگه ..صبح که میشد و خورشید طلوع می کرد پرنده ها هم بیدار می شدند و شروع به آواز خوندن می کردند.

یکی از روزها جغد پیری که کل شب رو پرواز کرده بود و از یک جنگل بارانی خودش رو به این جنگل رسونده بود روی درخت چنار نشست و تصمیم گرفت که اونجا بمونه و کل روز رو بخوابه .. جغد تازه به خواب رفته بود که صدای آواز پرندگان بلند شد. جغد از خواب پرید و با ناراحتی گفت:” چرا انقدر سرو صدا می کنید بگذارید من بخوابم!”

پرندگان به تعجب به اطراف نگاه کردند و چشمشون به جغد پیر افتاد.. طوطی با تعجب گفت:” این جغد پیر رو تا حالا ندیده بودم، کی به اینجا اومده؟”  بلبل گفت:” چرا قبل از اینکه اینجا بخوابه از ما اجازه نگرفته؟” چکاوک گفت:” ما نمی تونیم اجازه بدیم که اینجا بمونه ، باید اون رو از درختمون بیرون کنیم..”پرنده های دیگه هم با چکاوک موافق بودند. گنجشک گفت:” اما جغدها نمی تونند توی روز ببینند، بهتره که شب از اون بخواهیم که از اینجا بره..” طوطی یه کم فکر کرد و گفت:” بسیار خب پس شب از اینجا بیرونش می کنیم”  و همه پرنده ها به سراغ کارشون رفتند.

جغد حرفهای پرندگان رو شنید و از گنجشک تشکر کرد ولی به خاطر اینکه شب گذشته رو در بارون پرواز کرده بود احساس مریضی می کرد و اصلا دلش نمی خواست از اون درخت بره . اون میترسید که وقتی پرنده ها به لونه هاشون برمی گردند اونو از درخت بیرون کنند برای همین لا به لای شاخه های درخت پنهان شد و به خواب فرو رفت.

با تاریک شدن هوا پرنده ها کم کم به لانه هاشون برگشتند. اونها فکر می کردند که جغد از اونجا رفته. شب بود و همه پرنده ها آماده خوابیدن بودند که ناگهان جوجه گنجشک که تازه از تخم دراومده بود جیک جیک بلندی کرد. همه پرنده ها با نگرانی از لانه هاشون بیرون اومدند تا ببینند چه خبر شده ! مامان گنجشک با ناراحتی گفت:” کمک کمک! جوجه کوچولوم از لونه بیرون افتاده..  ” و در حالیکه  گریه می کرد گفت:” حالا توی این تاریکی چطور جوجه ام رو پیدا کنم ؟”

پرنده ها که می خواستند به گنجشک کمک کنند شروع به پرواز کردند تا شاید جوجه گنجشک رو پیدا کنند. ولی هوا تاریک بود و هیچ کدوم از پرنده ها نمی تونستند توی تاریکی چیزی ببینند. طوطی با ناراحتی گفت:” هوا تاریکه و هیچ کدوم از ما نمی تونیم کاری بکنیم ، بهتره وایسیم تا هوا روشن بشه تا بتونیم پیداش کنیم!”

گنجشک گفت:” اما ممکنه حیوانات وحشی به جوجه من آسیب بزنند، من باید هر طوری هست اونو پیدا کنم ..” بلبل گفت:” ولی متاسفانه کاری از دست ما برنمیاد ، بهتره تا صبح صبر کنیم ” و کم کم همه پرنده ها به لانه هاشون رفتند.

گنجشک با ناامیدی روی شاخه نشست و به اطراف خیره شد. جغد از پشت شاخ و برگ ها صدای پرنده ها رو شنیده بود و ماجرا رو فهمیده بود. اون که چشمان تیزبینی داشت و در شب خیلی خوب میدید با دقت اطراف رو نگاه کرد. ناگهان روی یکی از شاخه ها چشمش به جوجه گنجشک افتاد که از ترس می لرزید.

جغد به آرومی کنار جوجه گنجشک رفت و گفت:” تو باید همون جوجه کوچولویی باشی که از لونه بیرون افتادی! حتما خیلی هم ترسیدی! باید زودتر تو رو به لونه تون ببرم چون مامانت خیلی نگرانته !”

اما جوجه کوچولو که خیلی ترسیده بود از جاش تکون نمی خورد و می لرزید. جغد گفت:” میدونم که از تاریکی ترسیدی، من کمکت می کنم که بری پیش مامانت”  ولی جوجه حاضر نبود که از جاش تکون بخوره و همونطور روی شاخه نشسته بود..

جغد با خودش فکر کرد که حالا که گنجشک حاضر نیست از جاش تکون بخوره و تنها گذاشتنش هم کار خطرناکیه پس بهتره که تا صبح کنار گنجشک بمونه و مراقبش باشه و صبح که هوا روشن شد اون رو به خونه اش ببره ..

اون تمام شب رو مثل همیشه بیدار بود و از گنجشک کوچولو مراقبت کرد.صبح روز بعد که هوا روشن شد گنجشک کوچولو سریع به خونه شون رفت و همه ماجرا رو برای مامانش تعریف کرد. گنجشک با دیدن جوجه کوچولو خیلی خوشحال شد و با تعجب گفت:” مگه اون جغد هنوز اینجاست؟” و بعد با عجله به سراغ جغد رفت و گفت:” تو اینجا بودی؟ پشت شاخ و برگ درختها؟”

جغد سرش رو پایین انداخت و گفت:” متاسفم .. دیروز حالم خوب نبود و نمی تونستم پرواز کنم ، قول میدم که امروز از اینجا برم!”گنجشک گفت:” می خوای کجا بری؟” جغد گفت:” هر جایی که بتونم اونجا بمونم و لانه بسازم ..” گنجشک گفت:” ولی ما اجازه نمی دیم که تو از اینجا بری!”

جغد با تعجب گفت:” منظورت چیه؟” طوطی گفت:” بله درسته تو از این بعد همینجا می مونی ، اینجا خونه تو خواهد بود.. ما نمی خواهیم کسی که به ما کمک کرده رو از دست بدیم..” بلبل گفت:” بله درسته ما همه میدونیم که دیشب چه اتفاقی افتاده و تو چه کار بزرگی کردی!”

چشمهای جغد از خوشحالی می درخشید. اون از شنیدن این حرفها خیلی خوشحال شد و گفت:” ممنونم که به من اجازه دادید اینجا بمونم .. قول میدم که همیشه کمکتون کنم ، من از این به بعد نگهبان شب این درخت خواهم بود..”

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 152 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 15:26