داستان کودکانه لوکا، لاک پشت شجاع

ساخت وبلاگ
3.9/5 - (49 امتیاز)
افزودن به علاقه مندی ها
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

توی یک اقیانوس بزرگ و آبی لاک پشت کوچولویی زندگی می کرد به اسم لوکا.  . لوکا عاشق این بود که به همراه گروه لاک پشت هایی که بیشترشون از لوکا بزرگتر و قویتر بودند شنا بکنه.. اون در کنار اونها احساس بزرگی و قدرت می کرد…

مثلا وقتی که ماهی کوچولوها با دیدن اونها فرار می کردند یا وقتی که با حلزون ها فوتبال بازی می کردند و برنده می شدند احساس قدرت و شجاعت می کرد.

یا وقتی با شیطنت از آب بیرون می اومد و یکی از پرهای اردک رو می کند احساس جسارت می کرد.

اما اخیرا لوکا متوجه شده بود که هر جایی میره بقیه حیوانات فرار می کنند و قایم می شند. لوکا از این موضوع ناراحت بود و احساس خوبی نداشت..

برای همین ماجرا رو برای کانی که یک لاک پشت بزرگ و قوی بود تعریف کرد. کانی با شنیدن حرفهای لوکا اخم کرد و با  صدای بلند گفت:” لوکا تو نباید اجازه بدی  که احساس ترس و خجالت سراغت بیاد .. تو یک لاک پشت وحشی هستی و ما از خجالتی بودن متنفریم .. خجالت کشیدن نشونه ضعیف بودنه .. ”

لوکا سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت و به فکر فرو رفت.

یکی از روزها که لاک پشت ها در حال گشت زدن توی اقیانوس بودند چشمشون به یک ماهی کوچولوی ریزه میزه افتاد. کانی رو کرد به بقیه لاک پشت ها و با خنده گفت:” اینو نگاه کنید! این انقدر فسقلیه که به درد خوردن نمی خوره ، بهتره یه کم  اذیتش کنیم و بخندیم !” کانی جلوتر رفت و عینک ماهی کوچولو رو از روی صورتش برداشت و به طرف دوستهاش پرتاب کرد..

ماهی کوچولو هر چقدر تلاش کرد و بالا و پایین پرید نتونست عینکش رو پس بگیره..

ناگهان عینک به طرف لوکا پرت شد و کانی با صدای بلند گفت:” یالا لوکا ! عینک رو قایم کن و بهش نده ”

لوکا از این کارها شوکه شده بود و احساس خوبی نداشت. نگاهی به عینک کرد بعد به طرف ماهی کوچولو رفت. به آرومی عینک رو به طرفش گرفت و بهش نگاه کرد. لوکا احساس خجالت میکرد.. عینک رو به ماهی داد و با عجله شنا کرد و از اونجا دور شد.

لاک پشت های دیگه با دیدن این صحنه به طرف لوکا رفتند و با عصبانیت شروع به داد زدن سر لوکا کردند و بهش گفتند:” لوکاری ترسوی خجالتی!” بعد هم به طرفش شن پرتاب کردند و گفتند که اونو از گروه بیرون می کنند.

لوکا به زحمت از اونجا دور شد و  خسته و غمگین به گوشه اقیانوس رفت و روی شن ها دراز کشید و به داخل لاکش رفت.

صبح روز بعد لوکا با صدای ضربه هایی که به لاکش می خورد از خواب بیدار شد. اون همون ماهی کوچولوی دیروز بود. ماهی کوچولو به آرومی گفت:” سلام ، من و دوستهام داریم قایم باشک بازی می کنیم، دوست داری تو هم با ما بازی کنی؟”  لوکا با تعجب گفت:” من؟”  ماهی کوچولو خندید و گفت:” بله تو ..”  لوکا با خوشحالی از جاش بلند شد و به همراه ماهی کوچولو به طرف دوستهاش شنا کرد. حیلی زود لوکا کلی دوست جدید پیدا کرد.

اون به همراه اردک و جوجه هاش آب بازی کرد.

همراه حلزون ها چرت زد

و همراه ماهی کوچولو ها کلی قلقللک بازی کرد و خندید.

لاک پشت های دیگه که ماجرای دوستی لوکا و ماهی ها رو فهمیدند خیلی عصبانی شدند. نقشه ای کشیدند و لوکا رو صدا کردند. وقتی لوکا پیش لاک پشت ها اومد اون رو هل دادند و به زمین انداختند و شروع به اذیت کردن لو کا کردند.

لوکا به زحمت تونست خودش رو نجات بده و به داخل کنده درختی که اون نزدیکی بود بره ..

نزدیک های غروب بود که لوکا سر و صدای زیادی رو شنید. به آرومی سرش رو از داخل کنده درخت بیرون آورد و در کمال ناباوری کانی بزرگ رو دید که در حال دست و پا زدن بود.

یک قلاب بزرگ ماهیگیری به همراه طناب به دور گردن کانی بسته شده بود و کانی هر جقدر تلاش می کرد نمی تونست خودش رو آزاد کنه .. لوکا اول با خودش فکر کرد که این نتیجه زورگویی های کانی هست و حقشه که گیر بیفته .. ولی بعد از این فکرش خجالت کشید و با خودش گفت اون در هر حال الان به کمک احتیاج داره و باید کمکش کنم ..

لوکا از سوراخ بیرون اومد و در حالیکه فریاد میزد تا بقیه رو خبر دار کنه به طرف کانی رفت و با دندونهاش قلاب ماهیگیری رو برید. طناب پاره شد و کانی  وسط اقیانوس رها شد.

بقیه لاک پشت ها از دور به لوکا و حرکت شجاعانه اش خیره شده بودند.

کانی که تونسته بود به کمک لوکا از چنگ قلاب ماهیگیری نجات پیدا کنه خیلی خوشحال بود و با خنده گفت:” آخیش از دست این قلاب راحت شدم ..” بعد با افتخار به لوکا نگاه کرد و گفت:” ببینم دوست داری دوباره به گروه لاک پشت ها برگردی؟”

لوکا اما لبخندی زد و گفت:” نه متشکرم من باهاتون دوستم ولی دیگه به گروهتون نمیام .. !”

همون موقع ماهی کوچولو و بقیه دوستهای لوکا سر رسیدند. ماهی کوچولو به سمت لوکا اومد و با خوشحالی اون رو بغل کرد و گفت:” لوکا تو باعث افتخاری تو الان شجاعت واقعی رو نشون دادی” بعد همه ماهی ها و حلزونها و اردک برای لوکای شجاع هورا کشیدند و اون رو تشویق کردند.

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 192 تاريخ : يکشنبه 30 مرداد 1401 ساعت: 1:42