داستان کودکانه خرس شکمو به دردسر می افتد

ساخت وبلاگ
4.6/5 - (39 امتیاز)
تبلیغات
افزودن به علاقه مندی ها
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

روزی روزگاری توی جنگل قصه ها کنار دشت سرسبز ، خانواده خرسی ها زندگی می کردند. کوچکترین عضو خانواده خرسی ها یک خرس تپل و پشمالو بود به اسم جیلی . جیلی عاشق بازی کردن و قل خوردن توی چمن ها و همچنین عاشق غذا خوردن بود. جیلی خیلی پراشتها بود و نمی تونست به راحتی دست از غذا خوردن برداره .. مامان خرسه همیشه بهش می گفت:” جیلی تو روز به روز داری چاق تر میشی .. نباید بیش از اندازه غذا بخوری و باید بیشتر به فکر سلامتیت باشی! ” اما جیلی وقتی غذای جدید یا خوراکی های خوشزه رو می دید نمی تونست جلوی خودش رو بگیره و تند تند شروع به خوردن می کرد ..

یکی روز وقتی جیلی مشغول بازی و گشت و گذار توی جنگل بود چند تا خرس رو دید که داشتند درباره یک کندوی عسل بزرگ صحبت می کردند. جیلی نزدیک تر رفت و با دقت به حرفهاشون گوش داد. یکی از خرسها گفت:” دیروز کنار درخت بلوط یک کندوی بزرگ  دیدم که پر از زنبورهای طلایی بود. به نظرم اون کندو یکی از خوشمزه ترین عسل های جنگل رو داره !” جیلی با شنیدن این حرفها آب از دهانش راه افتاده بود و توی ذهنش به کندوی پر از عسل شیرین فکر می کرد. اون تصمیم گرفت که در فرصت مناسب سراغ کندو بره و یک دل سیر عسل بخوره..

فردای اون روز خانواده خرسی ها به مهمونی دعوت بودند . جیلی توی مهمونی هم دایم در حال خوردن خوراکی و غذا بود. اونها تا دیروقت توی مهمونی بودند و وقتی به خونه برگشتند نیمه شب بود. همگی خسته بودند و خیلی زود خوابیدند. روز بعد نزدیک های ظهر وقتی مامان خرسه از خواب بیدار شد متوجه شد که جیلی نیست. با تعجب جیلی رو صدا زد ولی خبری از جیلی نبود. مامان خرسه و بابا خرسه شروع به گشتن در اطراف خونه کردند. تا به حال سابقه نداشت جیلی بدون اینکه به اونها بگه از خونه بیرون بره.. برای همین اونها نگران شده بودند.

همون موقع کبوتر که همسایه اونها بود پرواز کنان به کنار مامان خرسه اومد و گفت:” من صبح زود جیلی رو دیدم که داشت به سمت کندوی بزرگ کنار درخت بلوط می رفت تا عسل بخوره.. ولی متاسفانه اون کندو پر از زنبوره و ممکنه بهش آسیب بزنند”

مامان خرسه با ناراحتی و نگرانی گفت:” وااای! حتما الان زنبورها بهش حمله می کنند! باید زودتر نجاتش بدیم” مامان خرسی و بابا خرسی که خیلی ترسیده بودند و نگران بودند به همراه کبوتر با عجله به طرف درخت بلوط حرکت کردند.

وقتی که به اونجا رسیدند دیدند که جیلی با خیال راحت بالای درخت نشسته و داره عسل می خوره و یک عالمه زنبور بزرگ طلایی هم در اطرافش ویز ویز می کنند.

جیلی بدون توجه به زنبورها در حال عسل خوردن بود و وقتی که چشمش به مامان و باباش افتاد شوکه شد. مامان با صدای بلند گفت:” جیلی زودتر بیا پایین” ولی جیلی خیلی ترسیده بود اون نگران بود که اگر بیاد پایین مامان و بابا به خاطر این کارش اون رو سرزنش کنند.

همون موقع ملکه زنبورها از کندو بیرون اومد و گفت:” این خرس داره از کندوی ما دزدی می کنه! اون داره عسل هایی که مخصوص زنبورهای کارگر هست رو میخوره .. باید حسابش رو برسیم!”

مامان خرسی با ناراحتی گفت:” نه زنبور ملکه .. خواهش می کنم کاریش نداشته باشید! اون فقط یک خرس کوچولویه که یه کم شکمو هست .. اون نمیدونه که این کارش اشتباه بوده!”

کبوتر گفت:” درسته ملکه .. لطفا اونو ببخشید! اون اگه قصد دزدی عسل ها رو داشت زمانی که شما در کندو نبودید و به دشت گلها رفته بودید به سراغ کندو می اومد.. اون فقط یک بچه خرسه که هوس عسل کرده بوده ..”

ملکه به فکر فرو رفت . حرف کبوتر درست بود هیچ  دزدی به سراغ کندوی پر از زنبور نمیاد.. ملکه قبول کرد و به جیلی گفت:” باشه ما تو رو می بخشیم.. حالا بیا پایین و حواست باشه که دیگه بدون اجازه سراغ کندوی ما نیایی!”

جیلی از این حرف خوشحال شد و تلاش کرد که از درخت پایین بیاد. اما اون به خاطر پرخوری انقدر وزنش زیاد شده بود که به راحتی نمی تونست از درخت پایین بیاد. بالاخره با کمک بابا خرسی از درخت پایین اومد.

جیلی از کاری که کرده بود خیلی خجالت زده بود. مامان خرسه به آرومی دستی روی سر جیلی  کشید و گفت:” جیلی ! دیدی که به خاطر پرخوری و شکمو بودن نزدیک بود توی چه دردسر بزرگی بیفتی! ”

جیلی واقعا از کاری که کرده بود پشیمون بود و از اینکه به خاطر خوردن عسل خودش رو به خطر انداخته بود ناراحت بود. سرش رو پایین انداخت و گفت:” متاسفم! من دیگه از این به بعد پرخوری رو کنار می گذارم و بیشتر مراقب سلامتیم هستم .. الان فهمیدم که چون وزنم خیلی زیاد شده دیگه نمی تونم هر کاری رو به راحتی انجام بدم و خیلی ناراحتم .. ”

مامان خرسه جیلی رو بغل کرد و گفت:” الان هم دیر نشده .. اگه حواست رو جمع کنی و دست از پرخوری برداری دوباره میتونی مثل قبل از درخت بالا و پایین بری و بازی کنی ..”

بعد هم همگی از ملکه زنبورها تشکر کردند و به طرف خونه راه  افتادند.

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 198 تاريخ : شنبه 5 شهريور 1401 ساعت: 13:36