دم قورباغه

ساخت وبلاگ
5/5 - (18 امتیاز)
افزودن به علاقه مندی ها

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

یکی بود یکی نبود ، در کنار جنگلی انبوه برکه ای بود که در اون یه قورباغه زندگی میکرد. هنوز از به دنیا اومدن قورباغه زمان زیادی نگذشته بود . اول اون خیلی کوچولو بود اما حالا کم کم داشت بزرگ میشد .چند روز بود که مرتب از توی آب به بیرون سرک میکشید. انگار دلش میخواست ببینه بیرون چه خبره. خب ، ولی اینطوری که نمیشد . اون از داخل برکه نمیتونست همه جا رو ببینه . قورباغه بالاخره تصمیمشو گرفت و یک روز صبح که هوا آفتابی بود با یه جست از برکه بیرون پرید. چند بار بالا و پایین جست و وقتی فهمید که میتونه راه بره با خودش گفت که بهتره وقتشو تلف نکنه و شروع کنه به گردش کردن توی جنگل و اطراف برکه . اون خیلی خوشحال بود بچه ها و احساس میکرد که زندگی جدیدی رو شروع کرده ،از اینکه از برکه بیرون اومده بود خیلی راضی بود و بالاخره به راه افتاد.
اون همینطوری راه میرفت و با دقت و کنجکاوی زیاد اطرافشو نگاه میکرد. دنیا به نظرش عجیب و رنگارنگ میومد . گلها ، سبزه ها ودرختا ، پرنده ها و حیوونا همه به نظرش جالب و تماشایی بودن. اون حسابی غرق تماشای دور و برش شده بود . ولی هنوز از برکه خیلی دور نشده بود که صدایی به گوشش رسید . به طرف صدا برگشت وخوب دقت کرد . دوتا سنجاب بودن.بله بچه ها سر و صداها مال سنجابا بود . انگار که سر یه چیزی دعواشون شده بود . جلو رفت و سلام کرد.سنجابا که منتظر نبودن کسی رو اون دور و اطراف ببینن یهو ساکت شدن و به قورباغه نگاه کردن . قورباغه یه کم جلوتر رفت و گفت :”ببخشید که مزاحمتون شدم ، داشتم گردش میکردم که سرو صدای شمارو شنیدم . گفتم شاید بتونم بهتون کمک کنم”
یکی از سنجابا که به نظر میرسید از اومدن قورباغه خوشحال شده گفت :”سلام قورباغه جون ، خوشحالم که میبینمت.میدونی مشکل ما چیه ؟ خب بذار بهت بگم. موضوع اینه که خواهرم فکر میکنه دمش از من قشنگتره ، در حالی که دم من از اون خیلی قشنگتره.حالا میشه تو به ما بگی دم کدوممون قشنگتره؟”

قورباغه از اینکه برای اولین بار میتونست کاری انجام بده خیلی خوشحال بود و گفت :” بله ، چرا نمیشه” بعد کمی جلوتر رفت و خوب و با دقت دم سنجابارو نگاه کرد. هر دوتا قشنگ بودن ولی نه به قشنگی دم خودش.
قورباغه لبخندی زد و گفت :” دم من از مال هر دوی شما قشنگتره” بعد با غرور خاصی پشتشو به سنجابا کرد تا دمشو به اون دوتا نشون بده . اما هنوز کاملا برنگشته بود که سنجابا پقی زدن زیر خنده و در حالی که از شدت خنده دستشونو گذاشته بودن رو دلشون گفتن :”ولی … ولی تو که اصلا دم نداری ؟”
قورباغه وحشت زده گفت :” چی ؟!! دم ندارم؟؟ مگه میشه؟” و با ترس و نگرانی به طرف دمش برگشت تا اونو به سنجابا نشون بده، ولی نزدیک بود از چیزی که میدید شاخ در بیاره ، انگار سنجابا راست میگفتن ، اون دم نداشت.
قورباغه خیلی ناراحت و غمگین شد . اصلا باورش نمیشد که دم نداره . چند لحظه همینجور هاج و واج سنجابارو نگاه کرد و بعد با عجله به طرف برکه برگشت . پیش خودش میگفت که حتما دممو جا گذاشتم . خیلی سریع به کنار برکه برگشت و شروع کرد به دنبال دمش گشتن . ولی از دمش خبری نبود که نبود . قورباغه که حسابی ناامید شده بود از حلزون و ماهی سرخ کوچولو که باهاش دوست بودن و تو آب زندگی میکردن پرسید که دمشو دیدن یا نه ، اونا هم تو جواب گفتن که دم قورباغه رو ندیدن .
قورباغه غمگین و ناامید یه گوشه ای نشست . اون دمشو خیلی دوست داشت . روزهای زیادی رو با دم قشنگش تو آب شنا کرده بود و حالا از اون خبری نبود . راستی بچه ها دم قورباغه چی شده بود ؟
همینطور داشت غصه میخورد که یهو چشمش به یه دم کوچیک افتاد . دمی درست به اندازه دم خودش . با خوشحالی فریاد زد :” جونمی جون! دمم! پیداش کردم” و پرید به طرف دم تا اونو برداره ، ولی تا خواست اونو بگیره یک صدای عصبانی به گوشش رسید که میگفت:” آهای، داری چی کار میکنی؟ دممو کندی”
این صدای مارمولکه بود که لای سنگا قایم شده بود بچه ها و دمش بیرون مونده بود . قورباغه به عقب پرید و در حالیکه از ترس زبونش بند اومده بود گفت :” ب بببخشید، فففکر کردم دم خودمه”
مارمولک با عصبانیت گفت :” خب ایندفعه اشکالی نداره، ولی بهتر دیگه از این فکرهای اشتباه نکنی” و راهش رو کشید و رفت . قورباغه دوباره نشست و شروع کرد به غصه خوردن ، و همینجوری که به روبه رو خیره شده بود روی یک تپه کوچولو چشمش به یه دم دیگه افتاد ، اما بعد از چندلحظه متوجه شد که این دم هم مال اون نیست و دم موش کوره که داشت زمین رو میکند .
و یه دم دیگه ، اما این یکی اصلا دم نبود ، هزار پای کوچیکی بود که آروم آروم ازاون نزدیکیا میگذشت .
این هم که دم موش صحراییه.

قوراغه که گیج شده بود با خودش گفت :” آخه چرا من انقدر اشتباه میکنم؟ پس دم من کو؟کجاست؟”
ناگهان چشمش به دم سیاهی افتاد که نزدیک علفها افتاده بود . قورباغه با خوشحالی به طرف دم رفت.
این دیگه حتما دم خودش بود، ولی تا دستش به دم خورد ،اون مثل گلوله ای جمع شدو به جلو پرید و قورباغه که واقعا ترسیده بود از جاش پرید و پا گذاشت به فرار. آخه چیزی که به اون دست زده بود دم یک مار بود و قورباغه بیچاره اینو نمیدونست بچه ها .
خلاصه قورباغه انقدر دنبال دمش گشت که از خستگی روی زمین افتاد و شروع کرد به گریه کردن. در همین حال هد هد دانا که داشت از اونجا رد میشد قورباغه رو دید و ایستاد. هد هد از ش پرسید :” چی شده قورباغه کوچولو؟چرا گریه میکنی؟”
قورباغه تمام ماجرارو برای هد هد تعریف کرد. بعد هد هد بهش گفت :”ای بابا، این که گریه نداره، بلندشو ! بلند شو با من بیا”
قورباغه قبول کرد و هر دو به راه افتادن . بعد از مدتی راه رفتن به یه مرداب بزرگ رسیدن . مردابی با صدها قورباغه. اونکه اینهمه قورباغه رو تا حالا یک جا ندیده بود با تعجب وایساد و شروع کرد به نگاه کردن . اما بعد از چند لحظه متوجه شد که این قورباغه ها هم مثل اون دم ندارن. اول فکر کرد که نکنه اونا هم مثل خودش دمشونو گم کرده باشن، ولی هد هد دانا براش توضیح داد که قورباغه ها وقتی یک کم بزرگتر میشن دمشون از بین میره. البته باور کردن این موضوع برای قورباغه خیلی سخت بود و به همین دلیل با تعجب از هد هد پرسید :” پس دم من گم نشده؟”
هد هد جواب داد :” نه قورباغه جون ، من که گفتم، دم توگم نشده و خود به خود از بین رفته”
قورباغه از هد هد دانا تشکر کرد و بعد با چندتا جست بلند خودشو به سنجابا رسوند .
سنجاباهنوز منتظرش بودن. یکی از اونا مسخره کنان پرسید:” قورباغه دمت پیدا شد؟”
قورباغه که حالا دیگه اصلا ناراحت نبود گفت :” دم من گم نشده بود ، من دیگه بزرگ شدم و قورباغه ها وقتی بزرگ میشن دیگه نباید دم داشته باشن.”
سنجاب گفت :” ولی من فکر میکنم که تو اصلا هیچوقت دم نداشتی”
قورباغه این دفعه خیلی محکم و با اطمینان جواب داد :” نخیر ، هیچم اینطور نیست .من دم داشتم و وقتی هم که داشتم دمم از هر دوی شما قشنگ تر بود، خیلی هم قشنگ تر بود”

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 145 تاريخ : دوشنبه 14 شهريور 1401 ساعت: 14:50