رویای غیر ممکن آرین

ساخت وبلاگ
4.2/5 - (31 امتیاز)
نیمو شاپ

آرین پسر کوچولویی بود که توی سرش رویاهای جور واجوری داشت .. رویاهای اون خیلی وقتها بزرگ و غیر ممکن بود..آرین برای اینکه بتونه رویاهاش رو به تصویر بکشه تلاش کرد تا نقاشی کشیدن رو یاد بگیره .. اون هر روز کلی نقاشی می کشید و بوم ها رو یکی بعد از دیگری با رویاهاش پر می کرد. اما یک رویایی که آرین همیشه دوست داشت اون رو نقاشی کنه اما نمی تونست “دوستی ” بود..

بله بچه ها .. آرین بارها و بارها تلاش کرد تا بتونه دوستی رو بکشه اما نمیدونست چی و چطوری بکشه ! و هیچ وقت موفق نشد ..اون ناراحت و ناامید نقاشی هایی که کشیده بود رو پاره کرد  ، قلموش رو به زمین انداخت و همه رنگ ها رو روی زمین پخش کرد.. آرین همیشه تونسته بود هرچیزی که دوست داره و توی رویاهاش هست رو بکشه اما چرا این رویا انقدر سخت بود؟!

صبح روز بعد آریان دیگه سراغ نقاشی نرفت و از در خونه بیرون رفت و درست جلوی در خونه توپ قرمزش رو دید. توپ رو برداشت و شروع به توپ بازی و پرتاب توپ به سمت دیوار کرد.

ناگهان صدایی به گوشش رسید. یک صدای آروم مثل” تپ تپ “، ” تپ تپ” درست مثل قطره های بارون که روی شیروونی خونه می خوره .. آرین به اطراف نگاه کرد. یک دختر کوچولو با یک عصای سفید جلوش ایستاده بود.

آرین با تعجب گفت:” این صدای تپ تپ رو تو درست می کنی؟ چرا؟” دختر کوچولو با لبخند گفت:” من با عصام ضربه می زنم چون نمی بینیم.. اگه اشتباه نکنم تو داری توپ بازی می کنی! راستی توپت چه رنگیه؟” آرین گفت:” قرمز.. دوست داری تو هم بازی کنی؟”

دختر لبخندش بزرگتر شد و گفت:” به شرطی که من پرت کنم و تو بگیری ،آخه فکر نکنم تو گرفتن توپ ماهر باشم ..” آرین توپ رو توی دستهای دخترک گذاشت و گفت :” الان درست جلوی دیوار ایستادی، اگر به سمت دیوار پرت کنی توپ دوباره تو دست خودت برمی گرده .. اینطوری هم پرتاب می کنی هم میگیری.. مطمینم که می تونی!”

دختر با هیجان توپ رو پرتاب کرد. انگار آرین درست می گفت توپ دوباره تو دستهای دختر کوچولو جا گرفت.. چه تجربه لذت بخشی!

روز بعد آرین دوباره سراغ بوم نقاشیش رفت. اون بوم نقاشیش رو بیرون آورد و شروع به نقاشی کرد. دوباره تپ تپ صدای عصای دخترک توی کوچه پیچید. دختر کوچولو نزدیک شد و گفت:” تو داری نقاشی می کشی؟ صدای کشیدن قلموت روی بوم رو می تونم بشنوم.. مثل صدای بال زدن پروانه هاست..”  آرین گفت:” بله درسته .. من دارم سعی می کنم یکی از بزرگترین رویاهام رو بکشم .. این یک اثر خییلی مهمه! دوست داری به من کمک کنی؟”

دخترک گفت:” بله.. اگر بهم یاد بدی .. خیلی دوست دارم!”   آرین گفت:” تنها کاری که باید انجام بدی اینه که قلمو رو اینطوری توی رنگها بزنی و بوم رو لمس کنی.. اینطوری.. ! بعد ادامه بده .. رنگ ، بوم .. رنگ ، بوم…”

دخترک قلمو رو گرفت و شروع به نقاشی کرد. اون سعی می کرد کارهایی که آرین گفته بود رو تکرار کنه ” رنگ ، بوم… رنگ، بوم…” آرین با هیجان گفت:” تو تونستی! تو داری نقاشی می کشی !!”

دخترک با خوشحالی گفت:” راست می گی؟ نقاشیم چطوریه؟”  آرین با اشتیاق گفت:” به نظرم زیباترین نقاشی ای هست که تا حالا دیدم !!”

دختر کوچولو با شنیدن این حرف لبخند زد. اون تا حالا نقاشی روی بوم رو تجربه نکرده بود و میشد فهمید که حالا با این تجربه جدید چقدر خوشحاله ..

نقاشی دختر کوچولو پر از رنگ بود. انگار تمام احساساتی که از قلبش بیرون اومده بود رو با رنگ های مختلف روی بوم آورده بود. لبخند دختر کوچولو رنگین کمانی رو در قلب آرین به وجود آورد.. آرین با ذوق گفت:” حالا بیا با هم یک شاهکار خلق کنیم .. شاهکاری که اسمش رو “دوستی ” میگذاریم .. فکر کنم این همون رویایی بشه  که همیشه دوست داشتم بکشم..»

آرین و دخترک در کنار هم شروع به نقاشی کردند.. یه کم بعد شاهکار هنری اونها آماده بود. اونها با هم “جهان دوستی” رو به تصویر کشیده بودند.. نقاشی ای که آرین همیشه آرزوی کشیدنش رو داشت حالا و در کنار دختر کوچولو که حالا دوستش شده بود برآورده شده بود.. جهانی پر از رنگ و شادی و دوستی ..

بله بچه ها دختر کوچولوی نابینا با قلب مهربون و احساسات زیباش دیگه دوست آرین شده بود و از اون روز به بعد اونها ساعتها در کنار هم بازی می کردند و نقاشی می کشیدند.

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 101 تاريخ : يکشنبه 30 بهمن 1401 ساعت: 1:07