درس های خرگوش کوچولو!

ساخت وبلاگ
4.3/5 - (58 امتیاز)

سلام بچه ها! من یه خرگوشم که می خوام واستون یه داستان جالب تعریف کنم. اون پسری که تو تصویر می بینین اسمش چارلیه.

من  هم خرگوش چارلیم.

چارلی دوست منه.

معلم منه.

در حقیقت هر چیزی که من تو زندگیم بلدم رو از چارلی یاد گرفتم.

وقتی چارلی کتاب می خونه بهم می گه : «بیا اینجا بانی. می خوام واسه ت کتاب بخونم.»

چارلی موسیقی رو خیلی دوست داره و دوست داره ساز بزنه. وقتی شیپور تمرین می کنه من  به ساز زدنش نگاه می کنم و سعی می کنم یاد بگیرم.

وقتی ما  دکتر بازی می کنیم، چارلی دکتر می شه.

من یاد می گیرم که ادای مریضا رو دربیارم.

چارلی بهم می گه : «من دکتر می شم و تو مریض می شی.»

چارلی دوست داره برای ناهار نودل کره ای درست کنه. من یاد می گیرم که چه طور این غذا رو درست کنم و چه طور مثل چارلی با اشتها غذا بخورم.

ما یه بازی دیگه هم بلدیم. چارلی پدر می شه  من بچه ش می شم. تو این بازی من یاد می گیرم که چه طور بچه ی خوبی باشم تا چارلی دوسم داشته باشه.

گاهی وقت ها چارلی حرفای مامانش پای تلفن رو قطع می کنه و می گه : «مامان، من همین الان یه کلوچه می خوام! مامان تلفنت رو قطع کن!»

این جور مواقع چارلی بی ادب می شه و مامانش بهش می گه : «برو به اتاقت.»

مامانش اونو به اتاقش می فرسته و می گه : «پنج دقیقه تو اتاقت بمون.»

این جور مواقع من در مورد زمان یاد می گیرم و یاد می گیرم که چه طور بی ادب نباشم و حرف کسی رو قطع نکنم.

امروز چارلی قرار بازی با دوستش داره.

چارلی و دوستش با اسباب بازی های دیگه بازی می کنن و اون منو فراموش می کنه.

من حسودیم می شه. اما وقتی بازیشون تموم می شه من یاد می گیرم که وقتی حسودیم می شه بهتره صبر کنم و حسادت اصلا چیز خوبی نیست.

چارلی عاشق بستنیه و وقتی بستنی می خوره احساس می کنه از خوشحالی بال درآورده و تو هوا پرواز می کنه.

البته منم تو این پرواز می بره.

گاهی حتی منو با خودش به پارک می بره و با هم سوار تاب می شیم.

من این جور وقتها یاد می گیرم که کنار دوستم خیلی بهم خوش می گذره.

وقتی چارلی نقاشی می کشه به من زیاد خوش نمی گذره چون. اون همه چیزو حتی منو نقاشی می کنه!

من دوست ندارم رنگی بشم. چارلی عذرخواهی می کنه و می گه: « متاسفم.»

اما من هنوز کثیف هستم و رنگای آبی روی بدنمه.

 بعد چارلی منو به حموم می بره. من یاد می‌گیرم که چطوری پشیمونی می‌تونه باعث کاربهتری بشه!

گاهی وقت ها تو شب ممکنه چارلی خواب ببینه و کمی بترسه.وقتی چرالی می ترسه… من نزدیکش می مونم.

اما …. چارلی همیشه با من نمی مونه.

حالا من تنها هستم. زیر کمد اتاق چارلی افتادم.

من تنها هستم. ترسیده و غمگین.

وقتی چارلی منو پیدا کرد بغلم کرد و گفت : «دلم برات تنگ شده بود بانی. ببخشید که تو رو اینجا ول کردم.»

و من در مورد عشق یاد گرفتم.

یاد گرفتم که دوست داشتن بهترین حس دنیاست!

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 62 تاريخ : جمعه 26 آبان 1402 ساعت: 20:42