معرفی و دانلود کتاب صوتی کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می‌شکند؟

ساخت وبلاگ

معرفی کتاب صوتی'>صوتی کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می‌شکند؟

کتاب صوتی کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می‌شکند؟ اثری از احسان فولادی فرد، نویسنده‌ی خلاق و خوش‌فکر معاصر ایران است. فولادی فرد در این رمان، راوی داستان کارمند رده‌ی متوسطی در شهرداری است که زندگیِ آشفته و پرتنشی را می‌گذراند تا آنکه روزی مأموریتی متفاوت به او داده می‌شود که گذشته و بنیان‌های فکری و حیاتی او را به چالش می‌کشد.

درباره‌ی کتاب صوتی کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می‌شکند؟

احسان فولادی فرد در کتاب صوتی کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می‌شکند؟، راوی حکایتی متفاوت از مردی است که میان دو جهانِ متضاد درونی و بیرونیِ خود، در حال فروپاشی است. این کتاب، اولین تجربه‌ی رمان‌نویسی فولادی فرد است و او در آن، برشی استهزاآمیز و گاه کمیک از واقعیاتِ زندگیِ انسان امروزی را برای مخاطبِ خود به تصویر کشیده است.

معرفی و <a href='/last-search/?q=دانلود'>دانلود</a> کتاب صوتی کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می‌شکند؟

آقای ایزدی کارمند رده‌ی متوسط شهرداری در شهری کوچک است. او همراه دختر و مادر پیر و زمین‌گیرش زندگی می‌کند. همسرش مدتی است که از دنیا رفته است. روزی به دفتر شهردار فراخوانده می‌شود و مأموریت پاکسازی و کُشتنِ سگ‌های شهر، که تعدادشان از کنترل خارج شده است، به او محول می‌گردد. به او گفته می‌شود که با این کار، هم آن ناحیه را از انبوه سگ‌های ولگرد خلاص می‌کند و هم به سرمایه‌گذاری‌هایی که قرار است در آن منطقه انجام شود، کمک خواهد کرد. حینِ شنیدنِ حرف‌های شهردار درباره‌ی معدوم ساختن سگ‌هاست که جرقه‌های بحران و انهدامِ خودِ آقای ایزدی هم کلید می‌خورد. ایزدی با هر جمله‌ی شهردار به بخشی از گذشته‌اش پرتاب می‌شود و در این رفت و برگشت‌هایی که بارها و بارها میان گذشته و امروز اتفاق می‌افتد، از رفتارهای ناهنجار دختر کوچکش گرفته تا مادر پیر و بیمار و ناشنوایش، و حتی شکاف‌های عمیقِ عاطفی و ارتباطی‌اش با همسری که دیگر در قید حیات نیست و خودخواسته از افسردگی، تسلیم مرگ شده است و... همه و همه را با وضوحی باورنکردنی به خاطر می‌آورد.

آقایِ ایزدیِ کتاب صوتی کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می‌شکند؟، فقط در گیر و دارِ ناسازگاری استانداردهای اخلاقی‌اش با کشتن سگ‌ها گرفتار نشده است. هر چه تعداد سگ بیشتری را از بین می‌برد، معماها و چالش‌های بزرگ‌تر و جدیدتری پیش روی او قرار می‌گیرند. ایزدی از اندوه و فشار بارهای سنگینِ گذشته خلاص نشده است. نه تنها هنوز همسر درگذشته‌اش را نبخشیده بلکه او را مسئول وخیم‌ترشدنِ اوضاع کنونی‌اش می‌داند. در این میان نمی‌داند باید در برابر رفتارهای غریبِ دخترش، کج‌خلقی‌های مادرش یا حتی خواسته‌های قلبیِ خودش چه کند. آقای ایزدی هر چه بیشتر در زندگی پیش می‌رود، بیشتر در مرداب گرفتاری‌های غیرقابل حل خود فرو می‌رود.

احسان فولادی فرد مطلعی جذاب برای داستان خود خلق کرده است و مخاطبِ خود را طیِ چند جمله‌ی کوتاه، با تمامی رنج‌ها و رویدادهایی که قهرمانِ داستانش از سر گذرانده است، آشنا می‌کند. فولادی فرد، آقای ایزدی را در میانه‌ی گذرگاهی هولناک قرار داده و نه راهی جهت بازگشت برای او باز گذاشته و نه دورنمایی با اندک بارقه‌هایی از امید و آرامش برای او ترسیم کرده است. ایزدی، هراسان و آشفته است و هرچند رفتارها و افکار آمیخته به طنزش، دهشتِ رویدادها را تعدیل می‌کنند اما چیزی از هجمه‌ی ناکامی‌ها و سرگشتگی‌هایش نمی‌کاهند. آقای ایزدی تصویری از انسان امروزی است که در میان استانداردهای چندگانه‌ی اطرافیانش، خود نیز باورها و عقایدی چندپاره‌ای پیدا کرده و اکنون ناگزیر است در میانه‌ی بحران‌ها و تضادها، راهی برای بقا بیابد.

کتاب صوتی کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می‌شکند؟ را نشر چشمه به چاپ رسانده است. نسخه‌ی صوتی این کتاب را به همت نشر صوتی رادیو گوشه و با صدای شهرام مکری می‌شنوید.

کتاب صوتی کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می‌شکند برای چه کسانی مناسب است؟

شنیدنِ کتاب صوتی کی ، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می‌شکند را به تمامی علاقه‌مندانِ ادبیات داستانی معاصر ایران پیشنهاد می‌کنیم.

در بخشی از کتاب صوتی کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می‌شکند؟ می‌شنویم

ایزدی داشت تاریخ مصرف و قیمت روی کنسروهای ماهی را می‌خواند. دو هزار و هشتصد و پنجاه تومان گران‌تر از هفته‌ی پیش شده بودند و شش هزار و سیصد تومان، گران‌تر از یک ماه قبل. ایزدی می‌خواست اعتراض کند اما فکر کرد جواب سؤالش را می‌داند و احتمالاً تیمورزاده هم جواب بهتری ندارد بدهد. یک بسته نان لواش و یک قوطی ماهی تن برداشت و برگشت سمت تیمورزاده که خم شده بود زیر میز. ایزدی فقط دست چپ و انگشتر زمرد تیمورزاده را می‌دید که لبه‌ی میز را گرفته بود. «دنبال چی می‌گردی؟» دنبال کارت عابربانکی بود که افتاده بود روی زمین اما نمی‌توانست پیدایش کند. «کمکش کن. پیره.» ایزدی خم شد و با ناخن، گوشه‌ی کارت را که از زیر میز بیرون بود، کشید و با همان کارت زد روی پیشخوان. از این طرف زده بود بیرون. تیمورزاده نفس‌زنان از روی زانو بلند شد و ایستاد. تا هیکلش را تکان بدهد، ایزدی نامِ روی کارت را خواند. نمی‌شناختش. «مالِ کیه؟»

«نمی‌شناسیش شما. مالِ این دختره است؛ همون که پارسال برادرش تصادف کرد مُرد.»

ایزدی گفت: «آها.» ولی فقط برادرِ دختر را به یاد آورد که کمی لنگ می‌زد. اگر همین لنگیدنش نبود، محال بود وقتی کوچه را پر از حجله‌های مرگش کرده بودند، او را به یاد بیاورد. اشاره کرد به نایلونِ قالب‌های شیرینی.

- ببخشید دیر شد.

- نه، ممنون.

تیمورزاده زل زد به چشم‌های ایزدی، بعد چشم از او برداشت و کشوی میزش را باز کرد و شروع کرد به دسته کردنِ اسکناس‌ها. حتی در کیسه را باز نکرد ببیند ایزدی چه‌جور قالب‌هایی خریده است.

- چقدر شد مستر؟

- قابل نداره.

تیمورزاده طوری سر تکان داد که فقط یک معنی داشت: بگو چقدر شد بابا!

- اتفاقی افتاده؟

- اتفاق؟ نه، زنم رضایت داد شیرینی آماده بگیریم. پیر شده دیگه. جون نداره شیرینی بپزه. خودمم پیر شدم. بپزه کی بخوره؟ جفت‌مون قند داریم.

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 4:35