قصه کارتونی دوچرخه پرنده

ساخت وبلاگ
4.1/5 - (67 امتیاز)

برای شنیدن قصه اندکی صبر کنید و بعد از بارگذاری پلیر روی دکمه پلی کلیک کنید

افزودن به علاقه مندی ها

روزی روزگاری پسر کوچولو ی فقیری به اسم آلن توی روستایی زندگی می کرد. پدرش علف می فروخت تا پول بدست بیار، خونواده رو تامین کنه و الن رو بفرسته مدرسه…آلن باید هرروز یه مایل راه می رفت تا برسه به مدرسه…تمام همکلاسی های دیگش وچرخه داشتن و آلن بیچاره رو مسخره می کردن.

یکی از بچه ها: “سلام آلن! اینقدر راه میری پاهات درد نمی گیره؟”

یکی از بچه ها: “احتمالا برای ماراتون تمرین می کنه!”

یکی از بچه ها: “باید اسمشو بذاریم آقای دوپای بی دوچرخه

همه بچه ها: “بی دوچرخه بی دوچرخه…”

آلن واقعا ناراحت بود که مسخرش می کردن. بنابراین رفت پیش پدر و مادرش و گفت…

آلن: “همه ی دوستام با دوچرخه میان مدرسه…منم یه دوچرخه می خوام پدر.”

پدر: “آلن ما پول دوچرخه نداریم پسرم…فقط یه چندماهی صبر کن باشه؟”

آلن: “ببخشین که اینقدر اصرار کردم پدر….اصلا دیگه دوچرخه نمی خوام همینطور پیاده میرم.”

اونشب وقتی آلن خواب بود…پدر و مادرش تصمیمی گرفتم….

مادر: “آلن یکی از تنها بچه هاییه که توی شهر دوچرخه نداره…بچه ی بیچاره چقدر مسخرش میکنن…”

پدر: “ولی پسرمون خیلی فهمیدست وقتی بهش گفتم ما پول نداریم. فورا قبول کرد که پیاده بره مدرسه…باید براش دوچرخه بخرم. هرجور که شده!”

مادر: “جک…بهتره اینو بگیری و بفروشی.”

پدر: “ماریا…”

مادر: “گردنبند به چه درد می خوره؟ دوچرخه خیلی بیشتر به درد آلن می خوره. بدرد تو هم می خوره.”

بنابراین پدر آلن گردنبند رو فروخت و یه دوچرخه ی قدیمی براش خرید….آلن خوشحال بود…هرروز با دوچرخه می رفت مدرسه…یروز که داشت برمی گشت زنجیر دوچرخش پاره شد…آلن پیاده شد و همینطور که سعی می کرد درستش کنه، صدایی از برکه ی نزدیک شنید.

مرد غریبه: “کمک! کمک!”

آلن دید یه نفر داره توی برکه غرق میشه…دویید سمت برکه و پرید توی آب که مرد رو نجات بده…

مرد غریبه: “اوه خیلی ممنونم پسرم! زندگیمو نجات دادی…”

آلن: “هرکس دیگه ای هم بود همینکارو می کردم. لازم نیست ازم تشکر کنین.”

مرد غریبه: “کاری هست که بتونم برات انجام بدم؟ لطفا تعارف نکن و بگو.”

آلن: “خب من یه دوچرخه ی پرنده می خوام…”

مرد غریبه: “عجب! پس خواستت اینه! دوچرخه ای که بتونه پرواز کنه! من میتونم بهت کمک کنم! آره میتونم..این دوچرخه می تونه پرواز کنه پسر گلم.”

جادوگر دوچرخه رو لمس کرد…دوچرخه یهو بال درآورد و تبدیل به دوچرخه ی جدیدی شد…جادوگر به آلن هشدار داد…

مرد غریبه: “خوب گوش کن پسرگلم…تا زمانی که همینطور خوب و مهربون باشی دوچرخن همینجوری میمونه و میتونه پرواز کنه ولی اگر خودخواه بشی بال هاش غیب میشه و دوچرخه ات دوباره عین همون قبل میشه…فهمیدی؟”

آلن با خوشحالی دوچرخه رو برد خونه و همه چیز رو به والدین گفت…وقتی بقیه ی بچه ها توی مسیر دوچرخه سواری می کردن آلن هرروز تا مدرسه پرواز می کرد…

یکی از بچه ها: “نگاه کنین اون آلنه!”

یکی از بچه ها: “کاشکی منم دوچرخه ی پرنده داشتم.”

یکی از بچه ها: “آلن چقدر خوش شانسه!”

آلن هرجایی که می رفت مردم با تعجب و تحسین نگاهش می کردن…خیلی زود آلن حس کرد آدم خاصیه و چون یه دوچرخه ی پرنده داشت، مغرور و بی ادب شد….

آلن: “نبرش پدر….”

پدر: “تو که امروز مدرسه نداری آلن! می خوام دوچرخه رو ببرم و یکم علف بچینم…”

آلن: “نه پدر! دوچرخه ی قشنگمو نبر توی اون زمین های کثیف و گلی! باشه؟”

پدر: “آلن!”

آلن: “خب دوچرخه ی خودمه دیگه! جادوگره خودش دادش به من…منم اجازه نمیدم که کسی ازش استفاده کنه…فهمیدی؟”

آلن: “هی بن چیشده؟ تو دوچرخه نداری؟ ولی نگاه کن دوچرخم پرندست…یه جادوگره اینقدر از من خوشش اومد که اینو بهم هدیه داد.”

به محض این که آلن این کلمات خودخواهانه رو گفت…بال های دوچرخه غیب شد و مثل قبل شد و افتاد روی زمین….همه ی بچه ها شروع کردن به خندیدن بهش…بن رفت پیشش و بهش کمک کرد…

بن: “تو حالت خوبه؟”

آلن: “جادوگره بهم گفته بود…”

آلن فهمید که مغرور و بی ادب و خودخواه شده بود…برای همین دوچرخش دوباره قدیمی شده بود…اون رفت خونه و دوچرخه رو تعمیر کرد و ماجرارو به پدرش گفت…

پدر: “آلن…”

آلن: “خیلی متاسفم پدر جون…خیلی بی ادب بودم…شما این دوچرخه رو برای من خریدین ولی من نذاشتم ازش استفاده کنین! چطور اینکارو کردم؟ حالا برات تعمیرش کردم…هرروز با خودت ببرش سرزمین…من پیاده میرم مدرسه. قول میدم دیگه هرگز گله نکنم پدر.”

بنابراین از اون روز آلن باز هم پیاده رفت مدرسه…اون و بن دوست های خوبی شدن. چند ماه بعد آلن اتفاقی یه دوچرخه دم در خونه پیدا کرد…دقیقا شبیه همونی که جادوگره بهش داده بود…دوچرخه رو داد به پدرش و خودش با دوچرخه ی قدیمی می رفت مدرسه اما ایندفعه هرروز بن رو با خودش می برد…حق ندارین به خاطر این که لوازم زندگیمون از دیگران بهتره بی ادب باشیم. همیشه باید سپاسگزار باشیم و با دیگران مهربون باشیم.

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 177 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 17:53