داستان کامل قسمت ۱۷ سریال آتش سرد از شبکه دو

ساخت وبلاگ

<a href='/last-search/?q=قسمت'>قسمت</a> هفدهم <a href='/last-search/?q=سریال'>سریال</a> <a href='/last-search/?q=آتش'>آتش</a> <a href='/last-search/?q=سرد'>سرد</a>

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت هفدهم سریال آتش سرد به کارگردانی رضا ابوفاضلی و به تهیه کنندگی علی مهام که در 30 قسمت ساخته شده است را می خوانید، با ما همراه باشید.

قسمت هفدهم سریال آتش سرد

بهرام در کافه مشغول کافی درست کردن است که آزاد با حال گرفته میره اون جا و خودشو به گریه می زنه که بهرام به سمتش میره تا دلداریش بده ولی آزاد بیشتر از این نمی تونه فیلم بازی کنه و شروع به رقصیدن می کنه و میگه که آقا محسن رضایت داد و دو تایی با هم می رقصن...

اسرا با خوشحالی به سمت مادرش و زن داداشش میره و میگه که بابا با ازدواج من و آزاد موافقت کرده و بعد هم با تهدید میگه تا داداشم آزاد نشه من عروسی نمی گیرم و میره...

آزاد با یک جعبه شیرینی به خونه رفته خبر رضایت آقا محسن را به مادرش و آذر میده ولی نگران رضایت باباشه که مامانش میگه اون با من، رو حرف من حرف نمی زنه و با یک بشقاب شیرینی به اتاق خواب میره تا با سعید حرف بزنه...

سعید سرش تو حساب کتاب است و سیما هم خوشحال بهش زل زده که شوهرش می فهمه او می خواد چیزی بگه، سیما هم ذوق زده و بی مقدمه میگه آقا محسن رضایت داده ولی سعید از خر شیطون پایین نمیاد که او عصبی میشه و از اتاق بیرون میره...

صبح روز بعد آزاد برای خوردن صبحانه به آشپزخانه رفته و درباره پدرش سوال می پرسه که او میگه فعلا مرغش یک پا داره، منم دیگه بهش نمیگم اگر می خوای خودت احترام بذار و بهش بگو، بعد هم صبحانشو جلوش می گذارد و می رود...

مریم در اتاقش لامپ لوستر را عوض می کند که منیره، مادر شوهرش با یک ظرف شیرینی به اتاقش میره، منیره به او میگه که فکر نکنی با ازدواج اسرا ما حواسمون به علیرضا نیست که او میگه اصلا این طور فکر نمی کنم...

اسرا و آزاد با هم در کافه درباره تابلویی که مریم براشون کشیده حرف می زنند و از این که با ازدواجشون موافقت شده کلی خوشحالی می کنند...

امیر برای فروش ویلاش به بنگاه رفته و میگه می خوام زیر قیمت بدم، فقط دو هفته ای فروش بره و نقد باشه که یکی از بنگاهی ها درباره سعید از او سوال می پرسه که او میگه به ایشون چه ربطی داره که میگن سند هنوز به اسم آقا سعید است، امیر هم با عصبانیت به سمت ماشینش میره و به سعید زنگ می زنه که سعید به کل خودشو به اون راه می زنه امیر هم او را با اسنادی که ازش داره، تهدید می کنه و بعد از قطع کردن تلفن به پدرش زنگ می زنه تا به گلخونه بره...

آزاد در کارخونه منتظر پدرش است و با پویا حرف می زنه که سعید از راه می رسه و با دیدن آزاد میگه مگر این که از رو نعش من رد بشی تا رضایت بدم، محسن چشمش پی این کارخونه است، آزاد هم نا امید از اون جا میره و پویا حسابی با چاپلوسی خودشو تو دل سعید جا می کنه...

آذر و آوا با یک دسته گل به دیدن کافه آزاد رفته اند، آوا به طبقه بالا رفته تا کل کافه را ببیند و آزاد و آذر هم کنار هم می نشینند و آزاد میگه بابا منو از کارخونه بیرون کرد و فکر می کنم از موضوع تو و میلاد باخبره و می دونه که رفته تا دیگه برنگرده، آذر هم به او میگه آوا رو با خودش ببره خونه و تا خودش به بهونه انجام کاری تا جایی بره و بیاد...

سعید در کارخونه است که آذر به اون جا میره و میگه اومدم باهاتون حرف بزنم، آذر بی مقدمه میگه شما دارین زندگی آزاد رو هم مثل زندگی من خراب می کنید ولی سعید قبول نمی کنه که آذر میگه من هنوز یادمه وقتی هیچ کس نمی دونست میلاد رفته شما اومدین دنبال من و از همه چیز خبر داشتین...

آذر میگه من گمون می کنم که شما بلایی سر میلاد آوردین ولی او قبول نمی کنه و موقع رفتن آذر بهش میگه به آزاد بگو که من هیچ مشکلی با ازدواجش ندارم فقط دیگه رو کمک من حساب نکنه، آذر هم باشه ای میگه و میره...

محسن با حال گرفته در خانه نشسته است که منیره به سمتس میره و میگه چرا حاضر نمی شی که او میگه اصلا دلم نمی خواست، اسرا این جوری عروس بشه ولی بیشتر از این نمی شد صبر کرد و می رود...

آزاد و اسرا هر دو به دیدن علیرضا رفته اند، اسرا میگه عمو احمد گفته شاید بشه که کاری کرد تا روز مراسم باشی ولی که علیرضا تو حرفش می پره و میگه ولی نداره، حتی اگر نشه هم باید این مراسم گرفته بشه و بعد از قول گرفتن از آزاد برای خوشحالی اسرا با هم گپ می زنند و کمی شوخی می کنند تا جو عوض بشه...

محسن در گلخانه خودش برای دخترش دسته گل درست می کند و به مش رجب میگه وقتی آقا طهماسب اومد بگید این و به آدرس آرایشگاه بفرسه و بعد از کلی عذرخواهی برای دعوت نکردنش، میره تا حاضر شه و به مراسم برسه...

سیما در خانه حاضر نشسته است ولی سعید با لباس تو خونگی نشسته و هنوز هم موافق ازدواج آن ها نیست و میگه اینم مثل آذر رفت پی زندگی خودش که سیما بهش می پره و میگه نمی ذاری دو روز خوش باشیم، چه فکری تو سرته و می خوای چیکار کنی که او دست پیش می گیره و میگه شما دوره ام کردید، برید به جهنم دیگه که سیما از جاش بلند میشه و قسمش میده همین امشب و درست رفتار کنه تا این دورهمی ساده به بچه ها کوفت نشه...

اسرا با پدرش در ماشین است و در مسیر خانه هستند، اسرا ساکت است، پدرش هم کمی بهش آرامش میده تا برای مراسم استرس نداشته باشه...

همه در خانه محسن آماده هستند، فربد ذوق برای انتخاب لباس داره که مریم یهو یاد لباس های علیرضا می افته و با گریه به اتاقش میره و شروع به نقاشی کشیدن می کنه که صدای در میاد و مادر شوهرش پیشش میره او هم اشکاشو پاک می کنه تا نبینه ولی منیره در آغوشش می گیره تا غصه هاشو تو خودش نریزه...

سیما در خونه به خاطر مراسم سوت و کور پسرش غصه داره و ناراحته که آذر میگه فعلا خداروشکر کن که بابا و آقا محسن رضایت دادند، تو این شرایط هم نمی شد کاری کرد...

آوا خسته شده و دوست داره زودتر برن که مادرش او را بالا می فرسته تا به دنبال دایی و پدر بزرگش بره بعد هم با مادر خودش درباره لباساشون حرف می زنند...

پویا به دیدن آقای افشار رفته که آن جا را با وسایل جمع شده می بیند و از کارگری که اونجاس سراغ افشار را می گیره ولی او میگه یه هفته اس که فروخته و رفته، پویا کمی درباره این که کجا رفته، پرس و جو می کنه ولی او چیزی نمی داند...

سعید با او تماس گرفته و سراغ افشار را می گیره که پویا میگه هر دو تا دفترشو فروخته و رفته، انگار آب شده رفته تو زمین ولی هر جور شده پیداش می کنم و تلفن را قطع می کند...

آزاد حاضر شده و به پایین رفته که مادرش و خواهرش کلی قربون صدقه اش می روند، آزاد سراغ پدرش را می گیره که مادرش میگه کمی دلخوره، برو بالا از دلش دربیار  و او هم می پذیره...

آزاد به خاطر همه تلاش های پدرش ازش تشکر می کنه که او میگه دلم می خواست کل شهر و برات چراغون کنم ولی نخواستی، الانم وقت این حرفا نیست و باید بریم...

نوشته داستان کامل قسمت ۱۷ سریال آتش سرد از شبکه دو اولین بار در بلاگ جدول یاب. پدیدار شد.

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 167 تاريخ : دوشنبه 2 آبان 1401 ساعت: 21:03