قصه کودکانه جوجه تیغی ای که تیغهاش رو دوست نداشت

ساخت وبلاگ
4.6/5 - (9 امتیاز)

برای شنیدن قصه اندکی صبر کنید و بعد از بارگذاری پلیر روی دکمه پلی کلیک کنید

افزودن به علاقه مندی ها
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

جوجه تیغی ای که تیغهاش رو دوست نداشت

یکی بود یکی نبود. توی بیشه زار سرسبز کنار درخت چنار بلند جوجه تیغی کوچولویی زندگی می کرد به اسم جیمی . جیمی عاشق دویدن و بازی کردن و رقصیدن بود. اما چیزی که باعث ناراحتی اون می شد تیغ های تیزی بود که روی بدنش بود. اون دلش می خواست به راحتی بازی کنه و هرجایی که دلش می خواد بره ولی تیغ های پشتش اجازه نمی داد که اون به اندازه کافی از بازی هاش لذت ببره..

یک بار که جیمی به پارک رفته بود وقتی که می خواست الاکلنگ سواری بکنه هیچ کدوم از حیوانات حاضر نبودند که با جیمی بازی کنند. اونها می گفتند که تو تیغ تیغی هستی و ما ازت می ترسیم و نمی خواهیم بهت نزدیک بشیم.

جیمی هم غمگین و ناراحت به خونه برگشت. یا وقتی که همه حیوانات جنگل با هم به پیک نیک رفته بودند و چادر زده بودند هیچ کدوم از حیوانات حاضر نبودند که با جیمی داخل یک چادر بخوابند. خرسی می گفت:” آخه تو تیغ تیغی هستی و ممکنه شب تیغ هات تو بدن من فرو بره !”

اینطوری بود که جیمی همیشه تنها بود و هیچ کس باهاش دوست نمیشد..

یک روز صبح  که جیمی از خواب بیدار شده بود و توی جنگل قدم میزد. موش کوچولو بهش نزدیک شد و گفت:” جیمی چرا ناراحتی؟ ” جیمی آهی کشید و گفت:” به خاطر تیغ هایی که دارم هیچ کس حاضر نیست با من دوست بشه .. من خیلی تنهام ..”

موش کوچولو گفت:” ولی جیمی این تیغ های روی بدنت تو رو خاص و منحصر به فرد کرده ! هیچ کس شبیه تو نیست .. اجازه بده یه کم فکر کنم ببینم چطوری میتونم کمکت کنم “

موشی کمی فکر کرد و یه دفعه گفت:” فهمیدم ! اگه تو یه لباس داشتی و می پوشیدی دیگه تیغ های پشتت معلوم نبود !” بعد هم سریع رفت و مشغول دوختن یک لباس برای جیمی شد.. جیمی با دیدن لباس خیلی خوشحال شد. اون با اشتیاق لباس رو پوشید و از اینکه دیگه تیغ هاش معلوم نبود خیلی خوشحال شد. بعد هم از موشی تشکر کرد و با عجله به سراغ بقیه حیوانات رفت تا شاید بالاخره بتونه دوستی پیدا کنه ..

حیوانات با دیدن جیمی گفتند:” واای نزدیک ما نیا ، ما از تیغ های پشت تو می ترسیم ..” جیمی لبخندی زد و گفت:” کدوم تیغ ها؟ من دیگه اون تیغ ها رو ندارم ..”

خرگوش با دقت نگاهی به جیمی کرد و گفت:” نگاه کن ! اون تیغ های تیز هنوز پشت تو هستند و از لباست بیرون زدند!” بقیه حیوانات شروع به خندیدن کردند. جیمی نگاهی به لباس جدیدش کرد. خرگوش درست می گفت نوک تیغ ها از لباس جدیدش معلوم بودند. جیمی ناامید و غمگین از اونجا دور شد و دوباره به سراغ تنها دوستش یعنی موشی رفت.

موشی با دیدن جیمی نزدیکش رفت و گفت:” چطوری جیمی؟ موفق شدی دوستهای جدید پیدا کنی؟” جیمی سرش رو پایین انداخت و آهی کشید و گفت:” نه .. نتونستم” موشی با تعجب گفت:” چرا؟ یعنی لباس جدید به دردت نخورد؟” جیمی گفت:” نه .. متاسفانه این تیغ های تیز از لباس جدید هم بیرون زدند و خودشون رو نشون دادند.. من هیچ وقت با وجود این تیغ ها نمی تونم به کسی نزدیک بشم”

موشی یه کم فکر کرد و گفت:” نگران نباش دوست خاردار من ، من یه فکر دیگه دارم ” بعد رفت و چند دقیقه بعد با رنگ و قلمو برگشت..

جیمی با تعجب گفت:” می خوای چیکار بکنی؟” جیمی با هیجان گفت:” تو از تیغ هات خسته شدی ولی در واقع اونها بخشی از بدن تو هستند و تو باید اونها رو دوست داشته باشی .. به نظرت اگه این تیغ ها رنگی باشند بیشتر دوستشون نداری؟” جیمی یه کم فکر کرد و گفت:” اوممم نمیدونم شاید.. من همیشه دوست داشتم نارنجی باشم ، میشه تیغ هامو نارنجی کنی؟” موشی خندید و گفت :” بله البته ..” و بعد با قلمو همه تیغ هاش رو نارنجی کرد.

جیمی با ذوق به تیغ های رنگیش نگاهی کرد و گفت:” به نظر خیلی جالب میاد.. هیچ وقت تیغ های رنگی نداشتم ” بعد با  هیجان به سراغ بقیه حیوانات رفت تا تیغ های رنگیش رو به اونها هم نشون بده ..

حیوانات با دیدن یک جوجه تیغی نارنجی خیلی شگفت زده شدند. همه دوست داشتند تیغ های رنگی اون رو از نزدیک ببینند و لمس کنند. اونها به آرومی به جیمی نزدیک شدند و به تیغ های رنگیش دست زدند. خیلی زود همه حیوانات فهمیدند که اونطور که تا حالا فکر می کردند نبوده و جیمی اصلا ترسناک یا خطرناک نیست و به جیمی گفتند:” جیمی ما متاسفیم که با تو رفتار خوبی نداشتیم ، ما فکر می کردیم تو خطرناکی و اگه بهت نزدیک بشیم آسیب میبینیم .. ولی حالا فهمیدیم که تو خیلی هم مهربونی و اصلا ترسناک نیستی.. حالا وقتشه که با هم کلی بازی کنیم” بعد هم همگی به طرف پارک رفتند و مشغول بازی شدند.

جیمی از اینکه بالاخره تونسته بود با حیوانات جنگل دوست بشه خیلی خوشحال بود. اون دیگه تیغ های تیزش رو دوست داشت و میدونست که عضو مهمی از بدنش هستند. بعد از اون دیگه هیچ وقت جیمی تیغ هاش رو نارنجی نکرد چون اونها رو همونطور که بودند دوست داشت و لازم نبود اونها رو تغییر بده ..

پایان

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 172 تاريخ : چهارشنبه 29 تير 1401 ساعت: 11:54