قصه صوتی کودکانه لاک پشت فداکار

ساخت وبلاگ
4.3/5 - (32 امتیاز)

 

افزودن به علاقه مندی ها
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

یکی از روزهای گرم تابستان که آفتاب شدیدی به جنگل می تابید یکی از درختان بلند جنگل بر اثر گرمای زیاد آتش گرفت. آتش خیلی زود به بقیه درختها هم رسید و بخش زیادی از جنگل در اثر آتش از بین رفت.

حیوانات جنگل که خونه هاشون رو از دست داده بودند تصمیم گرفتند از جنگل برن و جای جدیدی رو برای زندگی پیدا کنند. صبح روز بعد بیشتر حیوانات جنگل سوخته رو ترک کردند. تنها حیوانی که حاضر نبود از جنگل بره لاک پشتی بود به اسم لاکی . اون دلش نمی خواست سرزمین مادریش رو ترک کنه . اون در جنگل به دنیا اومده بود و بزرگ شده بود و دلش می خواست برای همیشه همونجا بمونه .. حیوانات از لاکی خواستند که همراهشون بره ولی لاکی می خواست همونجا بمونه..

لاکی حالا توی جنگل تنها مونده بود. بیشتر درختها و بوته ها از بین رفته بودند و اون به سختی می تونست غذایی برای خوردن پیدا بکنه . علاوه بر اون شبها جنگل ساکت و خالی بود و لاکی به راحتی نمی تونست بخوابه و کمی می ترسید. اینطوری شد که لاکی هم با اینکه خیلی جنگل رو دوست داشت تصمیم گرفت که از اونجا بره ..

لاکی زیر سایه درخت چناری نشسته بود و آماده رفتن بود که ناگهان شاخه های درخت به شدت تکون خوردند و دو تا کرکس بزرگ روی شاخه درخت چنار نشستند.

کرکس ها گرسنه بودند و در بین جنگل سوخته دنبال غذا می گشتند. وقتی چشمشون به لاک پشت افتاد خوشحال شدند. یکی از اونها به آرومی گفت:” اینجا رو ببین! یه لاک پشت اون پایینه .. شنیدم گوشت لاک پشت ها خیلی نرم و خوشمزه است..” کرکس دیگه گفت:” اما پوسته سفت و محکمی دارند که به راحتی شکسته نمیشه !”

کرکس اولی کمی فکر کرد و گفت:” من نقشه ای دارم که می تونیم از دست پوسته سفت و محکمش راحت بشیم!” کرکس دومی با اشتیاق گفت:” چه نقشه ای؟ زودتر بگو که خیلی گرسنمه! ”

کرکس اولی گفت:” لابد داستان اون لاک پشت پرحرف رو شنیدی که دو تا پرنده اون رو با چوب حمل می کردند. لاک پشت چوب رو با دهانش گرفته بود و وقتی که دهانش رو باز کرد تا صحبت کنه به زمین افتاد! ما هم می تونیم همین پیشنهاد رو به لاک پشت بدیم و به کمک یک چوب اون رو به آسمون ببریم ، حتما اون هم وقتی بخواد حرف بزنه دهانش رو باز می کنه و به زمین میفته و می تونیم نقشه مون رو عملی کنیم ..”

کرکس ها به نزدیک لاکی رفتند و گفتند:” انگار می خوای جایی بری درسته؟” لاکی آهی کشید و گفت:” بعد از اینکه جنگل آتیش گرفت همه حیوانات از جنگل رفتند. اما من نمی خواستم اینجا رو ترک کنم و دلم می خواست اینجا بمونم .. اما حالا احساس می کنم که تنهایی نمی تونم اینجا بمونم.. برای همین تصمیم گرفتم که از اینجا برم!”

یکی از کرکس ها گفت:” اما با سرعت آهسته ای که تو داری شاید ماهها طول بکشه تا به دوستهات برسی! تازه ممکنه توی راه گرسنه و تشنه بشی و نتونی به راحتی غذایی پیدا کنی! ” لاکی به فکر فرو رفت و گفت:” یعنی دوستهای من خیلی از اینجا دور شدند؟” کرکس گفت:” بله ! اونها خیلی دورتر از اینجا زندگی می کنند.” لاکی با ناراحتی گفت:” پس یعنی من هیچ وقت نمی تونم به اونها برسم” کرکس گفت:” اگر بخواهی پیاده بری ممکنه هیچ وقت بهشون نرسی ، اما اگر پرواز کنی شاید خیلی زود کنارشون باشی!”

لاکی اخمی کرد و گفت:” چرا من رو مسخره می کنید! مگه من می تونم پرواز کنم؟!!” کرکس گفت:” بله تو نمی تونی ولی اگر بخواهی ما می تونیم تو رو به دوستهات برسونیم” لاکی با تعجب گفت چطوری؟” کرکس گفت:” یک چوب پیدا می کنیم و تو با دهانت محکم اون چوب رو می گیری! بعد ما چوب رو در پنجه هامون می گیریم و پرواز میکنیم و تو رو به دوستهات می رسونیم!”

لاکی کمی فکر کرد و پیشنهاد کرکس ها رو قبول کرد. کرکس ها چوب محکمی پیدا کردند و از لاکی خواستند که اون رو با دهان بگیره ..اما ناگهان در همون لحظه باد شدیدی وزید و درخت چنار بلند رو که بر اثر آتش سوزی سس شده بود رو کج کرد و به زمین انداخت.

کرکس ها درست زیر درخت چنار بودند و درخت تنومند با شدت زیاد به سمت کرکس ها افتاد. لاکی که این صحنه رو دید به سرعت به طرف کرکس ها رفت و اونها رو فراری داد ولی درخت چنار روی لاکی افتاد و لاکی بی حرکت زیر درخت موند.

کرکس ها از این اتفاق جون سالم به در بردند و با دیدن از خودگذشتگی لاکی واقعا شوکه شدند و گفتند:” ما واقعا متاسف و شرمنده ایم که می خواستیم این لاک پشت شجاع و فداکار رو فریب بدیم! اون جون خودش رو به خطر انداخت  تا ما رو نجات بده ..”

بعد در حالیکه ناراحت و شرمنده بودند کنار لاکی رفتند و به اون که زیر درخت چنار بی حرکت مونده بود خیره شدند.

درست همون موقع لاکی به آرومی از زیر درخت چنار بیرون اومد و گفت:” ناراحت نباشید.. من حالم خوبه! پوسته سنگی و محکم من من رو نجات داد! من کاملا خوبم!”

کرکس ها با دیدن لاکی خیلی خوشحال شدند و گفتند:” وااای چه عالی! ما خیلی خوشحالیم که تو حالت خوبه و سالمی! بیا زودتر تو رو به دوستهات برسونیم ..”

لاکی گفت:” نه من دیگه نمی خوام از اینجا برم! تصمیم گرفتم که برای همیشه توی جنگل عزیزم بمونم .. من اجازه نمی دم که اینجا این شکلی بمونه، بذر و نهال می کارم و اینجا رو دوباره سبز می کنم ..”

کرکس ها با خوشحالی گفتند:” این خیلی فکر خوبیه ! مطمین باش ما هم کمکت می کنیم تا اینجا رو دوباره سبز و زیبا بکنیم..”

وقتی دوستان لاکی و بقیه حیوانات جنگل هم ماجرا رو شنیدند دوباره به جنگل برگشتند و به کمک لاکی بذر و نهال های کوچک کاشتند تا دوباره جنگل رو آباد کنند.

چند ماه بعد کل جنگل پر از گیاهان و درختچه های سبز کوچک شد.. لاکی و کرکس ها و  بقیه حیوانات مشتاقانه منتظر روزی بودند که جنگل دوباره پر از درختان بزرگ و تنومند بشه درست مثل جنگل قدیمی اونها..

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 214 تاريخ : دوشنبه 24 مرداد 1401 ساعت: 15:45