قصه صوتی کودکانه میمون پرحرف

ساخت وبلاگ
4.4/5 - (42 امتیاز)

 

افزودن به علاقه مندی ها
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

یکی بود یکی نبود. روزی روزگاری یک میمون کوچولو بود به اسم چارلی که خیلی پرحرف بود و زیاد حرف می زد. بر خلاف دوستهاش توی جنگل اون اصلا به نقاشی و ورزش و موسیقی علاقه ای نداشت. چارلی فقط دوست داشت حرف بزنه .. اون هر جایی که میرفت سریع شروع به حرف زدن می کرد. فقط کافی بود کسی سوالی بکنه یا حرفی بزنه بعد دیگه چارلی انقدر حرف می زد و حرف میزد که هم خودش خسته می شد و هم بقیه رو کلافه می کرد..

مامان و بابا و معلمهای چارلی بهش می گفتند :” اینقدر زیاد صحبت نکن، قبل از حرف زدن فکر کن! اگر بیهوده حرف بزنی دچار مشکل میشی و به دردسر میفتی ” اما فایده ای نداشت و باز هم چارلی به پرحرفی هاش ادامه می داد.

یکی روز که قرار بود مهمون به خونه اونها بیاد مامان از چارلی خواست که به مغازه نزدیک خونه شون بره و چند تا شیرینی داغ بخره .. مامان گفت:” چارلی زود شیرینی ها رو بخر و برگرد، لطفا حواس پرتی نکن ..می خوام قبل از رسیدن مهمونها اینجا باشی !” چارلی گفت:” باشه مامان خیالت راحت زود برمی گردم..”

چارلی به معازه شیرینی فروشی رفت و سفارشش رو داد و منتظر موند تا شیرینی ها آماده بشه .. همون موقع شغال خاکستری که از اونجا رد می شد چارلی رو تنها دید و نزدیکش اومد و گفت:” سلام ..چه میمون کوچولوی بامزه ای .. اسمت چیه؟” چارلی سریع گفت:” اسم من چارلیه .. اومدم شیرینی بخرم چون قراره مهمون به خونمون بیاد.. ” شغال خندید و گفت:” ببینم تو پسر اون میمون سیاهی هستی که خونه شون کنار برکه است؟” چارلی گفت:” نه .. اسم بابای من میمونک قهوه ای هست.. بابای من کنار رودخونه مغازه موز فروشی داره.. خونمون هم بالای درخت چناره ! من یه خواهر کوچولو هم دارم ..روزها هم به مدرسه می رم ، مدرسه مون هم دقیقا کنار خونمونه ..”

خلاصه بچه ها جون چارلی انقدر حرف زد و حرف زد که نفهمید چقدر زمان گذشته! یک دفعه به خودش اومد و یادش اومد که قرار بوده زود شیرینی ها رو به خونه ببره ، با عجله خداحافظی کرد و به طرف خونه رفت.

وقتی چارلی به خونه رسید مامان خیلی عصبانی بود. چارلی با خجالت شیرینی ها رو به مامان داد و گفت:” یعنی دیر رسیدم؟ ” مامان با ناراحتی گفت:” بله چارلی.. خیلی دیر رسیدی و مهمونها رفتند!” چارلی سرش رو پایین انداخت و گفت:” اما آخه توی مغازه با یک شغال آشنا شدم و مشغول صحبت شدم .. انقدر حرف زدم که یادم رفت مهمون داریم!”

مامان که خیلی ناراحت بود گفت:” چارلی مگه قرار نبود حواس پرتی نکنی! چرا با یک شغال غریبه انقدر حرف زدی؟” چارلی گفت:”  مامان اون شغال خیلی مهربون بود و منم در مورد شما و خونه مون و شغل بابا براش حرف زدم..” بابا که حرفهای چارلی رو میشنید از اتاق بیرون اومد و گفت:” چارلی ما به کسی که نمی شناسیم این اطلاعات رو نمی دیم! مگه تو اون شغال رو میشناختی که در مورد خانواده مون و خونه مون باهاش حرف زدی؟” چارلی سرش رو پایین انداخت و گفت:” نه بابا نمی شناختمش، ولی مگه چه اشکالی داره؟ ”

بابا گفت:” چارلی این اطلاعات شخصی و مربوط به خانواده ما هست و نباید غریبه ها اونها رو بدونند، ما نمیدونیم که اون چجور حیوونیه و ممکنه برای ما مشکلی ایجاد کنه ..”

چارلی چیزی نگفت و به فکر فرو رفت. چند روز بعد وقتی چارلی به همراه مامان و باباش به جنگل رفته بودند، ناگهان چارلی چشمش به همون شغال خاکستری افتاد که کنار پلیس جنگل بود و با صدای بلند گفت:” بابا این همون شغالیه که اون روز کنار شیرینی فروشی بود و من باهاش حرف زدم.. اما چرا پلیس جنگل اونو دستگیر کرده؟”

بابا به نزدیک پلیس رفت و ماجرا روپرسید. پلیس جنگل توضیح داد که شغال خاکستری که به تازگی به جنگل اومده از بعضی مغازه ها دزدی کرده و الان باید به ایستگاه پلیس بیاد و درباره کارهاش توضیح بده ..

چارلی و بابا از شنیدن این حرفها خیلی تعجب کردند. چارلی باورش نمیشد که شغال خاکستری که چارلی باهاش کلی حرف زده بود این کارها رو کرده باشه !

چارلی با  نگرانی گفت:” اما بابا من اصلا نمیدونستم شغال خاکستری اهل این کارها باشه .. ” بابا گفت:” چارلی ! همونطور که قبلا بهت گفته بودم ما همه حیوانات رو نمیشناسیم و نمیدونیم که چه فکرهایی تو سرشونه ! برای همین باید همیشه مراقب باشیم و اطلاعات شخصیمون رو به کسانی که نمیشناسیم ندیم! خوبه که زود این ماجرا رو فهمیدیم و تو از این به بعد حواست رو بیشتر جمع می کنی!”

چارلی برای اولین بار از عادت پرحرفی خودش خیلی پشیمون شد و با ناراحتی گفت:” بابا جون من قول میدم که دیگه بدون فکر کردن حرف نزنم و از این بعد بیشتر مراقب باشم..”  بابا از حرف چارلی خوشحال شد و اونو بوسید و به طرف خونه راه افتادند.

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 171 تاريخ : سه شنبه 1 شهريور 1401 ساعت: 2:06