خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال بی گناه

ساخت وبلاگ

<a href='/last-search/?q=قسمت'>قسمت</a> 21 <a href='/last-search/?q=سریال'>سریال</a> بی <a href='/last-search/?q=گناه'>گناه</a>

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت 21 سریال بی گناه از نظرتان می گذرد. در این سریال عاشقانه و رازآلود؛ شاهد رفت و برگشت هایی به تاریخ و دهه 60 هستیم و این یکی از جذابیت های داستانی سریال است.

قسمت 21 سریال بی گناه

گذشته

ابریشم به تنهایی به کلانتری رفته تا خبری از قاتل بهرام پیدا کند و به دنبال شخص سوم می گرده، ماموری که اون جاست، میگه باید یه نشونه ای از گنج پیدا کنیم تا به شخص سوم برسیم، چون احتمالا انگیزه قتل رسیدن به اون گنج بوده.

حال

ابریشم برای خودشو استاد، میز صبحانه چیده و سر میز، سر صحبت را با رشید باز می کنه و ازش می پرسه هنوز سر دیشب ازم ناراحتی که او میگه بلاخره این روزا هم می گذره، فقط نمی دونم دیگه چیکار کنم تا حال تو خوب بشه که ابریشم میگه پریشون بهمنم، تو این سال ها اصلا بهش خوبی نکردیم، ولی الان باید کنارش باشیم و بهش ثابت کنیم برامون عزیز بوده و هست.

رشید از ابریشم می پرسه مگه بهمن سرنخی از قاتل بهرام پیدا کرده که او میگه چیزی به من نگفت، ولی یه چی تو چشماش بود که مطمئنم می کرد بعد هم با گفتن این که چیزی لازم داشتی، می رود.

گذشته

رشید یه جایی در بیابون ایستاده که کمی بعد جناب سروان هم پیشش میره و میگه من مطمئن شدم تو قاتلی و همه مدارکم بر علیه ات دارم اما اگر سهمم از سکه ها رو بهم بدی این پرونده مختومه میشه و میری پی زندگیت، بعد هم سوار ماشینش میشه و میره.

حال

یلدا در حال رفتن به سرکارش است که استاد جلوش و می گیره و ازش می پرسه چی شده امروز این شکلی که او میگه هیچی اما کمی بعد دوباره استاد صداش می کنه و میگه هر کسی لیاقت تو رو نداره که او چشمی میگه و میره.

سهراب که صدای اون ها رو شنیده میره بیرون و رو به پدرش میگه پس شما هم در جریان قرار گرفتید ولی متوجه میشه پدرش چیزی نمی دونه و میگه خودم حواسم هست و بعد هم درباره پیدا شدن رد فرش ها با هم حرف می زنند.

پروین آماده شده تا بره سر قرارش با عطا برای خوردن نهار که سارینا نگرانه و هی ازش می پرسه درباره چی می خواین صحبت کنید که او چیزی نمیگه و او هم ترسیده و به نظر میاد نگرانه که بخوان از هم جدا بشن و هر چی هم سینا سر به سرش می ذاره، تاثیری نداره.

یلدا به سر قرار با استاد کثرتی رفته، یلدا با دیدن ماشین استاد شوکه میشه و بعد از کمی گپ زدن با هم دیگه استاد از یلدا می خواد دوربین و روشن کنه و شروع به تعریف یک خاطره عاشقانه با او می کند و بعد از تموم شدنش با هم به یه عالمه جا میرن و کلی می گردند.

پروین به محل قرارش با عطا رفته، عطا منتظرشه و پروین هم شوکه بهش می رسه و بعد از حرفای اولیشون شروع به غذا خوردن می کنند که روی ناخوش عطا تو ذوق پروین می خوره و از عطا می خواد زودتر شروع به حرف زدن بکنه.

عطا بعد از کمی دست دست کردن و گفتن از این که دنبال راه چاره است تا مسیر اشتباه و نرن، میره سر اصل مطلب و تصمیم قطعیش برای جدایی رو مطرح می کنه، پروین هم با چشم های اشکی تنها نگاهش می کنه و میگه حرفی نداره که عطا از جاش بلند میشه و میره.

منفرد به نونوایی رفته که سهراب سر راهش سبز میشه و می زنه به شیشه ماشینش، منفرد به خاطر ناراحتیاش از سهراب اصلا روی خوش بهش نشون نمیده و سهراب هر چی تلاش می کنه تا باهاش حرف بزنه موفق نمیشه و منفرد میگه دیگه نه رفیقی به اسم تو دارم نه می خوام ریختت و ببینم، بعد هم گازشو می گیره و میره.

پروین به خونه رفته و آروم و بی صدا روی پله ها می شینه، کمی بعد سارینا میره پیشش و می پرسه چی شد که پروین میگه بابات رفت فروشگاه و چیزیم نشد.

سارینا متوجه گریه مامانش میشه و ازش می پرسه پس همون فکری که می کردم درسته دیگه؟ اما پروین جوابی نمیده و به اتاقش میره.

سینا و کیانا با هم به پارک رفته اند و کیانا میگه دلم نمی خواد بابام بهت زنگ بزنه، از بچگی مرضشو داشت که از این و اون پول بگیره و نمی خوام از توام پول بگیره که همون لحظه سارینا به سینا زنگ می زنه و میره پیشش و قضیه جدا شدن مامان باباشون و بهش میگه و خیلی حالش بده.

سهراب به خونه فروغ رفته و برای جانا یه عالمه خرمالو خریده ولی جانا از اتاق بیرون نمیره که سهراب میره پیشش و کلی ازش خواهش می کنه تا هر طور شده با منفرد حرف بزنه و راضیش کنه که ببخشتش.

استاد کثرتی، یلدا را به نزدیکی خونشون برده و بعد از بیدار شدنش، بهش هدیه ای میده و میگه یه روزی از همین روزا باید همه بفهمن و نمی خواد نگران هیچ چیزی باشی.

یلدا به داخل خونه رفته که سهراب تو حیاط جلوشو می گیره و میگه کجا بودی که یلدا جواب سر بالا بهش میده و بالا گرفتن بحثشون باعث میشه استاد و مامان ابریشم هم در جریان قرار بگیرن که هر دو شون حسابی عصبی میشن و استاد میگه هر چی بخوای میگم چشم به جز نزدیک شدن این آدم بهت و میره که یلدا میگه اگر این آدم تنها دل خوشی من باشه چی که استاد هیچی نمیگه و فقط میره.

مهتاب تو ماشینش نشسته که گوشیش زنگ می خوره و آقایی پشت خط میگه شنیدم شما دنبال کسی بودید که او گمون می کنه پدرشه و بعد هم مردی که پشت خطه باهاش برای فردا قرار می ذاره و تاکید می کنه به هیچ کس چیزی نگه.

بهمن به گالری رفته، استاد هم او را از دوربین نگاه می کند و زیر نظرش دارد.

نوشته خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال بی گناه اولین بار در بلاگ جدول یاب. پدیدار شد.

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 116 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 13:17