شعر با اسم امیر
1....
زیباست شب ِ کویر
امیری به روی تو اسیر
اسیری به روح تو امیر
تسلسلی در این کویر...
۲.......
امیری که از درد مردم نمرده است
امیر نیست
حالا چه کبیر باشد چه صغیر...
شاعر امیر بختیاری
شعر در وصف امیر
شهر دل امیر خواهد
یار دلپذیر خواهد
عشق و عاشقی آخر
یک دل اسیر خواهد
گوییا شدم عاشق
خانه تو را لایق
چون دلم ز دل گشته
بر منم شدم فائق
شاعر امیر کاشانی اصل
شعر درباره امیر
امیر - ماهی ام میمیرد
وقتی مرا می بیند
امیر- ماهی ات در تنگ شیشه ای
سراغ کسی را میگیرد.
امیر-زبان ماهیها را یادم نداده اند
نمیدانم امیر- به ماهی ات چه داده اند؟
انگار سراغ کسی را - از بی کسی میگیرد
امیر کجایی؟برگرد- ماهی ات می میرد
گفتی ماهی سه دُمش زیباست
کاش باور داشتی دنیایم کجاست؟
مژه هایت را که میبینم بیاد او
امیر- به ماهی ات بگو برگرد من هنوز بیخیال-اما او
انگار صدا میزند دُردانه را
شاید هم- چشمان پروانه را
امیر-شعرم به پایان رسید در کنار ماهی -
امیر - حلالم کن
من بودم ماهیه دوراهی
شاعر هادی متمدن
شعر در مورد امیر
به نزد همت من خردی ای بزرگ امیر!
امیر سخت دل سست رای بیتدبیر!
به عدل چون نکند ملک را بهشت صفت
اگرچه حور بود ز اهل دوزخ است امیر
تو ای امیر! اگر خواجهی غلامانی
تو بندهای و تو را از خدای نیست گزیر
جنود تیغ تو) آنجا سپر بیندازند
که بر تو راست کنند از کمان حادثه تیر
ز تو منازل ملک است ممتلی از خوف
ز تو قواعد دین نیست ایمن از تغییر
به بند و حبس سزایی که از تو دیوانه
امور دنیی و دین درهم است چون زنجیر
دلت که هست به تنگی چو حلقهی خاتم
درو محبت دنیاست چون نگین در قیر
ربوده سیم بسی و نداده زر به کسی
ندیده کسر عدو و نکرده جبر کسیر
کمر ز زر کنی از سیمهای محتاجان
بسا که کیسه تهی گردد از چنین توفیر!
تو راست میل و محابا که زر برد ظالم
تو راست ذوق و تماشا که سگ درد نخچیر
شهی ولایت حکم است و در حکومت عدل
وگرنه کس نشود پادشه به تاج و سریر
تو ملک خوانی یک شهر را و سر تا سر
دهی است دنیی و چون تو درو هزار گزیر
زمان ز مرگ بسی چون تو پند داد تو را
برو ز مردن امثال خویش عبرت گیر
تن تو دشمن جان است، دوستش مشمار
که تن پرست کند در نجات جان تقصیر
تو تنپرست و تو را گفته روح عیسی نطق
برای نفس که خر چند پروری به شعیر!
ز قید شرع که جان است بندهی حکمش
دل تو مطلق و در دست نفس کافر اسیر
به نزد زندهدلان بیحضور خواهی مرد
که خواب غفلت تو دارد اینچنین تعبیر
رعیتاند عیالت ، چو مادر مشفق
بده به جمله ز پستان عدل و احسان شیر
که عدل قطب وجود است و دین بسان فلک
مدام بر سر این قطب میکند تدویر
ایا به حکم ستم کرده بر ضعیف و قوی
تو عاجزی و خدای جهان قوی و قدیر
بگیردت به ید قدرت و کند محبوس
و گر چنانک ندانی کجا، به سجن سعیر
چو نوبتت بزنند ای امیر اگر روزی
رعیت از ستمت چون دهل کنند نفیر
سر تو چون بن هاون بکوفتن شاید
وگر بود به مثل جمله مغز چون سر سیر
عوان سگ است چو در نیتش ستم باشد
که آتش است و گر شعلهای ندارد اثیر
به موعظت نتوانم تو را به راه آورد
سفال را نتواند که زر کند اکسیر
به میل من نشود دیدهی دلت روشن
که نور باز نیابد به سرمه چشم ضریر
اگر بسوزی ای خام پخته خواهی شد
که نان به مرتبه گه گندم است و گاه خمیر
و گر به نزد تو خار است عارفان دانند
که من گلی به تو دادم ز بوستان ضمیر
خود ارچه پیر شود دولتش جوان باشد
اگر قبول نصیحت کند جوان از پیر
به مال و عمر اگر چه توانگرست و جوان
به پند دادن پیران غنی است چون تو فقیر
چو تو امیر به اشعار سیف فرغانی
چو پادشاه بود مفتقر به پند وزیر
شاعر سیف فرغانی
تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 155 تاريخ : سه شنبه 9 اسفند 1401 ساعت: 10:04