قصه صوتی کودکانه دنیسا و خاطره خوب آرایشگاه

ساخت وبلاگ
4/5 - (2 امتیاز)

برای شنیدن قصه اندکی صبر کنید و بعد از بارگذاری پلیر روی دکمه پلی کلیک کنید

افزودن به علاقه مندی ها

سلام مثل بهاره ، گل و شکوفه داره

عطر قشنگ دوستی همراه خود میاره

سلام و صد تا سلام به عزیزای دلم.. دخترها و پسرهای گلم.. امیدوارم که هر جا هستید سالم و سرحال و خندون باشید.. میخوام براتون یه قصه جالب و شنیدنی تعریف کنم امیدوارم که از این قصه خوشتون بیاد.

یکی بود یکی نبود زیر آسمون آبی و بی انتها، توی یکی از خونه های باصفای شهر دختر کوچولویی به اسم دنیسا به همراه مامان و باباش زندگی می کرد. دنیسا خانوم قصه ما 5 سالش بود، مهربون بود و پرانرژی با موهای بلند فرفری..

یکی از روزهای قشنگ خورشید خانوم از خواب بیدار شده بود و موهای طلایی رنگ و پر نورش رو به آرومی شانه میزد و همه جا رو آفتابی می کرد. خورشید خانوم از اون بالا به زمین و دریاها و درختهای سرسبز سلام می کرد. اون نور گرمش رو به خونه دنیسای قصه ما هم انداخته بود و بهش سلام می کرد.

خورشید به دنیساکه تازه از خواب بیدار شده بود گفت:” سلام دنیسای مهربون.. صبحت بخیر.. پاشو زودتر آبی به سر و صورتت بزن که سرحال بشی، موهای بلندت رو شانه بزن که مرتب و آراسته بشی! منو ببین که صبح زود از خواب بیدار شدم موهام رو شانه زدم و همه جا رو آفتابی کردم..”

دنیسا که هنوز خواب آلود بود خمیازه ای کشید و گفت:” نه من دوست ندارم موهام رو شانه بزنم..دردم میاد” بله بچه ها جون .. دنیسا موهای بلند فرفری داشت و دوست نداشت موهاش رو شانه بزنه چون موهای بلندش لا به لای شانه گیر می کرد و دردش می اومد. مامان و بابا چند بار از دنیسا خواستند که اونو به آرایشگاه ببرند تا موهاش رو کوتاهتر بکنه ولی دنیسا هیچ جوری راضی نمی شد و می گفت:” نه ، من اصلا آرایشگاه نمیام..”

آخه راستش رو بخواهید دنیسا اصلا خاطره خوبی از آرایشگاه نداشت.. یک بار وقتی که کوچیکتر بود با مامان و بابا به آرایشگاه رفته بود و آقای آرایشگر موهای دنیسا رو خیس کرده بود و خیلی محکم موهاش رو شانه کشیده بود و دنیسا انقدر دردش اومده بود که اشک توی چشمهاش جمع شده بود. بعد از اون هیچ وقت حاضر نشد به آرایشگاه بره و موهاش رو کوتاه کنه و روز به روز هم موهاش بلندتر میشد و شانه کردنش سخت تر..

اون روز وقتی دنیسا از خواب بیدار شد مامان بهش گفت که دو روز دیگه تولد دوست دنیساست و قراره با هم به تولد برن.. چشمهای دنیسا از خوشحالی برقی زد و هورای بلندی کشید. اون عاشق مهمونی و تولد بود و با هیجان گفت:” مامان جون می خوام لباس صورتی پفی ام رو بپوشم..” مامان لبخندی زد و گفت:” خیلی هم خوبه عزیزم..” دنیسا سریع به اتاقش رفت و لباس صورتیش رو پوشید و اومد جلوی مامان چرخی زد و گفت:” خوب شدم مامان؟” مامان خندید و با مهربونی گفت:” مثل ماه شدی، البته ماهی که موهاش رو شانه نکرده ..”

دنیسا جلوی آینه رفت و نگاهی به خودش کرد. مامان راست می گفت همه چیز خوب بود ولی موهاش نامرتب و ژولیده بود و به هم گره خورده بود. دنیسا اخمش رو تو هم کرد و گفت:” خب چیکار کنم؟” مامان گفت:” دنیسا جون دوست داری با هم به یک آرایشگاه جدید بریم؟ من تازگی تعریف یک آرایشگاهی رو شنیدم که مخصوص مامانها و بچه هاست. میتونیم با هم به آرایشگاه بریم و هردومون موهامون رو کوتاه و مرتب کنیم.” دنیسا با تعجب گفت:” یعنی شما هم با من بیایید و موهاتون رو کوتاه کنید؟” مامان خندید و گفت:” بله عزیزم ! دوتایی با هم” دنیسا یه کم فکر کرد و گفت:” چه جالب! خیلی دوست دارم که دوتایی موهامون رو کوتاه کنیم! ولی اگر دردم اومد چی؟”

مامان گفت:” تا جایی که من میدونم آرایشگرهای اونجا خیلی مهربون و باحوصله هستند.. مطمینم که ازشون خوشت میاد” دنیسا که خیلی دوست داشت قبل از رفتن به تولد موهاش رو کوتاه و مرتب بکنه قبول کرد و به آرومی گفت:” باشه مامان میام..”

اون شب دل تو دل دنیسا نبود که زودتر فردا بشه و به آرایشگاه برن. صبح فردا دنیسا به همراه مامانش به آرایشگاهی که مامان تعریفش رو کرده بود رفتند. دنیسا هم نگران بود و هم هیجان زه.. وقتی که وارد آرایشگاه شدند دنیسا خیلی جا خورد. اونجا خیلی خشگل بود ، دیوارهای رنگی با صندلی هایی که به شکل ماشین بودند. حتی یک تاب و سرسره کوچیک هم داشت درست مثل یک پارک کوچولو..

دنیسا در حال نگاه کردن به دیوارهای رنگی بود که خانم آرایشگر مهربونی پیش دنیسا و مامانش اومد و بهشون خوشامد گفت.

بعد از دنیسا خواست که روی هر کدوم از ماشین هایی که دوست داره بنشینه. دنیسا ماشین قرمز رو انتخاب کرد و داخلش نشست. خانم آرایشگر به دنیسا گفت:” دنیسا خانوم چه کارتونی دوست داری ببینی؟” دنیسا با ذوق گفت:” کارتون ماشا” . بعد از تلویزیونی که جلوی دنیسا بود کارتون ماشا پخش شد. دنیسا با دیدن ماشا خیلی خوشحال شد و با خودش فکر کرد که این آرایشگاه با آرایشگاهی که قبلا رفته بود خیلی فرق داره !

خانم آرایشگر همونطور که با دنیسا حرف می زد و شوخی می کرد به آرومی موهای دنیسا رو شانه کرد. خوشبختانه دنیسا اصلا دردش نیومد و مشغول تماشای کارتون بود. خانم آرایشگر هم با قیچی مشغول کوتاه کردن موهای دنیسا شد. هنوز زمان زیادی نگذشته بود که خانم آرایشگر گفت:” خب این هم از موهای دنیسا  خانم، کوتاه و مرتب..” دنیسا که باورش نمی شد انقدر زود موهاش کوتاه شده باشه با تعجب گفت:” ولی من که هنوز کارتونم تموم نشده ..” خانم آرایشگر خندید و گفت:” اشکالی نداره عزیزم تا هر وقت که کارتونت تموم بشه می تونی همین جا بنشینی ..”

مامان لبخندی زد و به دنیسا گفت:” وای دنیساجان حالا دیگه واقعا مثل ماه شدی!” دنیسا نگاهی به آینه انداخت و خودش رو  با دقت نگاه کرد. دیگه خبری از فرفری هایی که لای هم گره خورده بود نبود.. اون خیلی خوشحال بود و احساس سبکی و راحتی می کرد.

وقتی که کارتون تموم شد دنیسا از صندلی پایین اومد و به سراغ وسایل بازی رفت. همون موقع که دنیسا مشغول بازی بود مامان هم موهاش رو کوتاه کرد. وقتی مامان کارش تموم شد دنیسا باز هم دلش می خواست بازی کنه، انگار که خیلی بهش خوش گذشته بود و با ذوق و شوق گفت:” مامان من اینجا رو خیلی دوست داشتم، امیدوارم زود موهام بلند بشه که بازم بیام اینجا..” مامان خندید و گفت:” می دونستم که از اینجا خوشت میاد، حتما بازم با هم میاییم..”

بالاخره روز تولد رسید و صبح وقتی که دنیسا از خواب بیدار شد دست و صورتش رو شست و موهاشو به راحتی شانه کرد و آماده رفتن به تولد شد. توی تولد همه از مدل جدید موهای دنیسا تعریف می کردند. دوستهای دنیسا ازش می پرسیدند که کدوم آرایشگاه رفته ، دنیسا هم با شوق زیاد ماجرای دیروز و آرایشگاه مورد علاقه اش و اینکه خیلی بهش خوش گذشته بود رو برای دوستهاش تعریف کرد و قرار شد که دفعه بعد به همراه دوستهاش به اونجا برند.

بله بچه های گلم اینم از قصه دنیسا و خاطره خوبی که از آرایشگاه رفتن و کوتاه کردن موهاش داشت. راستی دیگه از اون روز به بعد همیشه موهای دنیسا مرتب و آراسته بود.. خب امیدوارم که از شنیدن این قصه لذت برده باشید، تا یک قصه دیگه همتون رو به خدای بزرگ و مهربون می سپارم، خدا نگهدار..

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 153 تاريخ : دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت: 1:02