قصه صوتی کودکانه سوفیا و راز خنده های شبانه

ساخت وبلاگ
4.3/5 - (35 امتیاز)
افزودن به علاقه مندی ها
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

صبح یکی از روزهای تابستانی بود که مامان با مهربونی گفت:” سوفیا ، دخترم بیدار شو .. صبح شده” سوفیا با خواب الودگی لای چشمهاش رو باز کرد و گفت:” مامان ! چرا انقدر زود باید از خواب بیدار بشم؟ من هنوز خوابم میاد !” مامان نگاهی به ساعت کرد و گفت:” سوفیا جان ساعت 9 صبحه، اصلا زود نیست .. خیلی وقته که خورشید توی آسمونه .. من و پدرت از 6 صبح بیداریم”  سوفیا به زور از تخت خوابش بیرون اومد و گفت:” من دوست دارم بازم بخوابم ..” و با میلی رفت که دست و صورتش رو بشوره ..

آخه بچه ها سوفیا عادت داشت که شبها دیر می خوابید و صبح ها هم دیر از خواب بیدار می شد. اون حتی بعد از بیدار شدن هم دلش نمی خواست از تختش بیرون بیاد و تا مدتها با خواب آلودگی توی تختش می موند.. مامان همیشه بهش میگفت:” سوفیا .. تو باید شبها زود بخوابی تا بتونی صبح سرحال و پرانرژی از خواب بیدار بشی.. تو می تونی از تعطیلات تابستانی ات استفاده مفیدتری بکنی ، سرگرمی جدیدی یاد بگیری یا کتاب های بیشتری بخونی ..”

ولی سوفیا توجهی به حرفهای مامان نمی کرد و همون کارهای همیشگی اش رو تکرار می کرد. یک روز که مامان و خاله ی سوفیا مشغول صحبت بودند مامان از عادت دیر خوابیدن سوفیا و اینکه در انجام کارهاش تنبلی می کنه تعریف کرد. خاله گفت:” چرا سوفیا رو برای چند روزی به خونه ما نمی فرستی؟ هم میتونه با دختر خاله اش بازی کنه و هم من براش برنامه ای میریزم که وقتش رو تلف نکنه و حسابی سرگرم بشه ..”

مامان از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شد. وقتی سوفیا هم پیشنهاد خاله رو فهمید خیلی ذوق زده شد و استقبال کرد. خونه خاله سوفیا درست کنار یک پارک بزرگ و سرسبز قرار داشت و هر وقت سوفیا به خونه خاله اش میرفت به همراه دختر خاله اش سارا به پارک می رفتند و بازی می کردند.

سوفیا با خودش فکر کرد خونه خاله خیلی بهش خوش می گذره چون هم می تونه با دختر خاله اش بازی کنه و هم دیگه مجبور نیست با صدای مامان صبح زود از خواب بیدار بشه و می تونه تا دیروقت بخوابه ..

فردای اون روز مامان ، سوفیا رو به خونه خاله برد تا اونجا بمونه . خاله برای سوفیا و سارا سرگرمی های زیادی آماده کرده بود تا با هم انجام بدن. آشپزی و درست کردن شیرینی، خمیربازی و سفالگری و کلی کار هیجان انگیز دیگه .. عصر هم همگی با هم به پارک رفتند و کلی بازی کردند. شب ساعت 9 خاله به سارا و سوفیا یادآوری کرد که وقت خوابه، سارا مثل همیشه شب بخیر گفت و به اتاقش رفت تا بخوابه ..خاله هم اتاقی رو که برای سوفیا آماده کرده بود رو بهش نشون داد تا بتونه راحت بخوابه .. سوفیا روی تخت جدیدش دراز کشید ولی هرچقدر تلاش کرد خوابش نبرد . اتاق جدید و عادت همیشگی سوفیا برای دیر خوابیدن  باعث شده بود که اون باز هم نتونه زود بخوابه ..برای همین تصمیم گرفت کمی کتاب بخونه تا خوابش بگیره و بالاخره بعد از یک ساعت خوابش برد. نزدیکهای صبح بود که با صدای بلند خنده از خواب پرید. هوا هنوز نیمه تاریک بود و خورشید کامل طلوع نکرده بود. سوفیا ترسیده بود. به آرومی کنار پنجره اومد و به بیرون خیره شد. هیچ چیزی معلوم نبود ولی صدای خنده همچنان به گوش میرسید. سوفیا از ترس روی تختش برگشت و زیر پتو رفت و سعی کرد بخوابه اما صدای خنده ها ادامه داشت. اون دوست داشت پیش سارا بره ولی میترسید و دلش نمی خواست از زیر پتو بیرون بیاد.

مدتی گذشت تا بالاخره هوا روشن شد. سارا با ذوق و شوق به اتاق سوفیا اومد و گفت:” بیدار شو، صبح شده .. پاشو که کلی کار داریم” سوفیا با ترس از زیر پتو بیرن اومد. سارا با دیدن چهره نگران و آشفته سوفیا با تعجب گفت:” چی شده؟ چرا انقدر نگرانی؟” سوفیا با صدای لرزون گفت:” من دیگه اینجا نمی مونم .. اینجا ترسناکه .. فکر کنم این اتاق شبح داره !” سارا با صدای بلند خندید و گفت:” شبح؟ چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟” سوفیا ماجرای صدای خنده ها رو برای سارا تعریف کرد. سارا گفت:” حتما خواب دیدی.. ما اینجا هیچ چیز عجیب و غریبی نداریم، پاشو بیا که مامانم برامون صبحانه خوشمزه ای آماده کرده ..”

اون روز گذشت . اما فردا صبح زود نزدیک طلوع خورشید دوباره همین اتفاق افتاد و سوفیا با صدای بلند خنده از خواب پرید. اون واقعا ترسیده بود و تصمیم گرفت هر طور شده امروز به خونه شون برگرده . وقتی سارا ماجرا رو فهمید گفت:” سوفیا نترس.. من امشب توی اتاق تو می مونم تا بفهمم این صدای خنده از کجاست..” اون شب سارا توی اتاق سوفیا خوابید.

نزدیکهای صبح بود که دوباره صدای خنده ها بلند شد. سوفیا با عجله سارا رو بیدار کرد و گفت:” سارا، سارا پاشو تو هم صدای خنده ها رو می شنوی؟” سارا از خواب بیدار شد و با دقت گوش داد. سوفیا درست می گفت صدای بلند خنده به گوش می رسید. سارا یک لحظه ترسید اما سریع به خودش اومد و گفت:” نترس ! الان می فهمم این صدا از کجا میاد”به آرومی پنجره رو باز کرد. صدا از بیرون خونه می اومد . ولی صدای خنده این وقت روز که هوا هنوز کامل روشن نشده بود واقعا عجیب بود. سارا  پیش مامانش رفت و به آرومی اون رو از خواب بیدار کرد و ماجرای صدای خنده و ترسیدن سوفیا رو براش تعریف کرد. مامان که فهمید سوفیا به خاطر این ترس شبها خوابش نمی برده تصمیم گرفت حتما ماجرا رو بفهمه .

به آرومی بیرون رفت تا ببینه صدای خنده از کجا میاد. سوفیا و سارا هم پشت مامان راه افتادند تا بالاخره راز خنده ها رو کشف کنند .صدای خنده ها از پارک کنار خونه می اومد. کمی که جلو رفتند چشمشون به تعدادی خانم و آقا افتاد که در حال خندیدن و ورزش کردن بودند. سوفیا با تعجب گفت :” این آدمها صبح به این زودی اینجا چیکار می کنند؟”

یکی از آدمها با دیدن سوفیا و سارا و مامان گفت:” به باشگاه خنده و ورزش ما خوش اومدین، بیاین با هم ورزش کنیم ..” سوفیا با تعجب گفت:” باشگاه خنده و ورزش چه جور جاییه؟” اون آقا با مهربونی گفت:” ما صبح زود قبل از طلوع خورشید از خواب بیدار میشیم به پارک میایم و ورزش میکنیم، بعد هم تا می تونیم میخندیم”

سارا و سوفیا در حالیکه هم تعجب کرده بودند و هم خنده شون گرفته بود گفتند:” یعنی میایید پارک که بخندید؟”  اون آقا با خنده گفت:” بله ، اول ورزش می کنیم ، بعد حسابی می خندیم ، بعد هم همگی طلوع خورشید رو تماشا می کنیم. مگه نمی دونید چقدر ورزش و خنده برای سلامتی مون مهمه؟”

سوفیا وقتی که یادش اومد چقدر ترسیده بود خنده اش می گرفت. خاله رو کرد به سوفیا و  با خنده گفت:” پس اون خنده های وحشتناکی که می گفتید برای اشباح هست صدای همین ورزشکاران بود..” سارا و سوفیا به هم نگاه کردند و از ته دل خندیدند.

فردای اون روز سوفیا و سارا به همراه خاله صبح زود بیدار شدند و به پارک رفتند و به همراه گروه ورزش کردند و خندیدند. اون روز به هر سه ی اونها خیلی خوش گذشت و تا اخر روز سرحال و پرانرژی بودند.

برای سوفیا تجربه زود بیدار شدن واقعا لذت بخش بود و دیگه تصمیم گرفت برای همیشه عادت دیر خوابیدن و دیر بیدار شدن رو کنار بگذاره ، اون حالا فهمیده بود که زود بیدار شدن و ورزش کردن چقدر می تونه برای سلامتیش مهم باشه .. بعد از چند روز سوفیا به خونه شون برگشت و از تغییراتش برای مامان تعریف کرد، مامان باشنیدن حرفهای سوفیا واقعا خوشحال شد و بهش قول داد که از فردا صبح زود به همراه سوفیا به پارک برن و با هم ورزش کنند.

تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس...
ما را در سایت تبریک سال ۱۴۰۰ + اس ام اس، متن و عکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد جواد عظیم بازدید : 286 تاريخ : سه شنبه 11 مرداد 1401 ساعت: 17:13